برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

Title-less

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۳۰ ق.ظ


بویت را حس می کنم هر صبح...

وقتی با نسیم صبحگاهی می آیی، با آغوش باز استشمامت می کنم، می بویمت، لمست می کنم...

با تمام وجود حست می کنم...

حس خوشایندیست، بیدار شدن با نوازشت و خنکی ملایمت را روی گونه هایم حس کردن...

چه لذتی دارد با تو بیدار شدن و با تو آغاز کردن روزهای پر مشغله این روز ها...

زیبایی، پرنشاطی و رنگارنگ...

دوستت دارم پایـیــــــــــز...

می گویند پاییز فصل غم است، اما من احساس شادی می کنم در این فصل زیبا، با رنگهای گرم برگها، بادها و بارانت را دوست دارم. و لذت می برم از هوای مطبوعت...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۳۰
تـــ ـارا

دل گویه

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۲۸ ب.ظ

حرمت...

وقتی حرمت می شکنند...

وقتی حرمت را نگه نمی دارند، دلم می گیرد...

آتش میگیرم از این بی حرمتی ها...

پیامبرم!... حکایت تازه ای نیست حرمت شکستنت...

برایت تازگی ندارد، چه ناملایماتی کشیدی در طول زندگانی ات. چه کشیدی از دست این نامردمان...

حال که سالیان سال می گذرد، هنوز بیکار نمی نشینند این کافران، این کوردلان فکر می کنند اینگونه کوچکت داشته اند، اما... زهی خیال باطل... نمی دانند که بزرگتر می شوی، ارزشت، قُربت، شأنت به عرش می رود...و عاشقانت را شیفته تر از پیش می کنند...

 با این حال چقدر دلمان می سوزد، چقدر دلمان می گیرد از این حماقتشان،

چه زخمی بر دل عاشقانت سر باز می کند...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۲۸
تـــ ـارا

مهمـــــان تو اَم ...

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۲۴ ب.ظ


خجسته باد میلاد بانوی قدسیه مطهره، فاطمه معصومه علیهاالسلام که بارگاه نورانی‏ اش محل دایمی نزول فرشتگان بر زمین و دروازه بهشت است




آن روز

اولین روز ماه ذیقعده بود. صدای مؤذن از سمت مسجدالنبی شنیده می‌شد. در خانه امام موسی کاظم علیه‌السلام همه چشم به راه آمدن فرزندی بودند. خدمتکاران، دور تا دور نجمه خاتون نشسته بودند و او را دلداری می‌دادند.

ـ به زودی به دنیا می‌آید.

ـ ‌نگران نباشید!

نجمه خاتون به دیوار تکیه داده بود و زیر لب ذکر می گفت. امام کاظم علیه‌السلام به همراه فرزندش امام رضا علیه‌السلام به مسجدالنبی رفته بودند. لحظات به کندی می‌گذشت و نجمه خاتون از درد، دندان‌هایش را به هم فشار داد.

آسمان سیاه، ستاره را نورانی‌تر از پیش نشان می‌داد. امام موسی کاظم علیه‌السلام به خانه برگشت و باز قرآن خواند. ساعتی از شب گذشته بود که صدای نوزادی در خانه پیچید. همه با خوشحالی به هم تبریک گفتند. نوزاد را به برادرش نشان دادند. امام‌رضا علیه‌السلام به چهره خواهرش نگاه کرد. امام موسی کاظم علیه‌السلام نوزاد را بغل گرفت و نام معصومه را برای او برگزید

 

امروز

بانو! چمدان خستگی‌هایم را بگیر و زمین بگذار؛ می‌خواهم برای دیدنت قد راست کنم.

کبوترها دور گنبد و گلدسته‌هایت می‌گردند و من سرسپرده شالها و چراغهای سبز بالای ضریحم.

حرم؛ نقطه تلاقی همه دردها و درمانها.

حرم؛ دری که رو به بهشت باز می‌شود.

حرم؛ آشیانه کبوترها و یاکریم‌های غریب.

وقتی با توام، حالم خوب است؛ حتی غروبهای دلتنگ و نفس‌گیر.

چراغهای گنبد و گلدسته‌ها، قطب نمای قم‌اند و همه کوره راه‌های تاریک،‌به روشنای حرم می‌رسند.

مهمان توام بانو؛ آب و گلابی را که به من تعارف می‌کنی، به هیچ ثروتی نمی‌دهم.

گلدسته‌هایت دعا می‌کنند برای همسایه‌هایی که محتاج اجابت‌اند.

...

تنظیم: گروه دین و اندیشه - حسین عسگری


یا رب چه قشنگ است و چه زیبا حرم قم

چون جنت اعلا، حرم محترم قم

بانوی جنان، اخت رضا، دختر موسی

دردانه زهرا و ملائک خدم قم

این مژده بس او را که بهشت است جزایش

هر کس که زیارت کندش در حرم قم


 روز ملی دختر را به همه دختران پاک و آسمانی تبریک عرض می کنم



۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۲۴
تـــ ـارا

شـهـــــریـــــار

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۰ ق.ظ

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم

باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر

با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم

هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی

تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می‌کشم


استاد محمد حسین شهریار

روز بزرگداشت استاد شهریار و روز شعر و ادب فارسی را پاس بداریم.






.........................

پی نگاشت:  از دســت دادن امـیـدی پـوچ و مـحـال، خــود مـوفـقـیـت و پــیـشـرفـتــی بـزرگ اســـت.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۰
تـــ ـارا

حــــال مـــن خـــــــوب اســت؟!!

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۱:۱۳ ق.ظ

نگـــــــران نباش،

حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …

دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم

آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”

آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…

راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…

” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۱۳
تـــ ـارا

شهادت صادق آل محمد (ص)

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۵۲ ب.ظ
امام صادق علیه السلام:

کسی که دوست دارد بداند آیا نمازش پذیرفته شده یا نه ، با تامل بنگرد که آیا نمازش او را از فحشا و منکر باز داشته؟

پس به اندازه ای که او را بازداشته از او پذیرفته می شود.

~~~~~~~~~~~

زین ماتمى که چشم ملائک ز خون تر است

گویا عزاى صادق آل پیغمبرست

شهادت جانسوز رئیس مذهب شیعه امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد.




داغ صادق

داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد

جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد

جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود

باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود

بر جگر آنکه ولایت به موالى همه داشت

محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت

آن امامى که لواى شرف افراخته بود

زهر منصور به جانش شرر انداخته بود

آه از آن روز که بگرفت زطاغوت زمان

آتش از چار طرف خانه او را به میان

وندرآن خرمن آتش، ولى رب جلیل

راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل

شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد

یاد آتش زدن خانه زهرا مى کرد

آنکه هم ظاهر و هم باطن ما مى داند

با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند

چارمین قبله عشق است به دامان بقیع

رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع


سید رضا مؤید


اى ششمین ستاره تابناک امامت و ولایت، صادق آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلّم)! نامت را با افتخار به دل‏هاى غریبمان میسپاریم تا یادت آرام بخش سینه ‏هاى بیتابمان باشد.

~~~~~~~~~~~

بعــدا گذاشت:

* چگونه مویه نکنم؟! در سوگ مولایی که عظمت نامش، آسمان را به تواضع وامی‏دارد! چگونه به این اشک‏های ناقابل بسنده کنم، که وسعت مصیبتت، فراتر از ادراک خاکیِ ما ناسوتیان است!


* امام صادق علیه‎السلام می‎فرماید:
دوستان خدا آنانند که هنگامی که مشاهده کنند، مردم حرام‎های خدا را حلال می‎شمارند، مانند پلنگ زخم خورده غضبناک شوند.

* خدایا بحق امام صادق علیه‎السلام، ایمان عارفانه و عمل صادقانه به همه ما عنایت بفرما.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۵۲
تـــ ـارا

هو الــمعشوق

شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۴ ق.ظ

خدایـــا!

چه کردی با من امشب؟

پر شدم از تو

پر از عشقت،

به یکباره...

غرق شدم در دریای عشقت...



بعدا نگاشت:  خــدایـــا همــــواره این حس را در من تـــازه و مانـــا نگهدار...



۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۴
تـــ ـارا

تکــــ ـه...

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۴ ق.ظ

وقتی در حال وابسته شدن به کسی هستید

که نبود شما برایش اهمیتی ندارد،

هرگز خودتان را نابود نکنید...


 ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿


وقتی کــه نیستی
شکـــــ دارم که بیایی
وقتی هم که می آیــــی
مطمئن نیستـــــــم که میمانی
وقتی هــــم که میروی
نمیدانم که باز میگردی یا نــه…
این دو دلــــــــی ها
دو راهـــــــی ها
دوگانگـــــی ها
مرا خواهد کشت..
بیـــــــــــا…
و یا
یک بار برای همیشه نیـــــــــــا…!


 ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿


پیـــــچـکـــــ مــــی شوم ، وحــشــــــــــــــــــــــی!!

مــــــــی پیــــــــــــــچم بـه پـــر و پـای ثانیه هـایـت ،،

تـا حتــــی نتــــوانــــــــی آنــــــــــــــــــــــــــــــــی !!

بـــــــــی “مـــن” ” بـــــودنـــــــــــــ” را...

زنــدگــــی کنـی!!



~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

پی نگاشت: کاش میتوانستم ذره ای از مهربانی بی دریغت را پاسخ گویم، همانی که ثانیه هایت را با من قسمت می کنی ...

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۴
تـــ ـارا

التمـــاس

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۱، ۰۱:۵۴ ق.ظ

خدایا شبیه بادکنکی شده ام

از بغضهایی که به اجبار فرو داده ام...

التماست میکنم...

فقط یک سوزن!

تکه تکه شدنم با خودم...

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۵۴
تـــ ـارا

فرشتۀ بهشتی...

يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ

دو سال است که رفته ای، بهترین جای بهشت...

ندیدمت، اما شواهد گواه آن است که فرشته ای بودی، آخر جای فرشته پیش خداست،... پس رفتی، سفر کردی، از بهترین جای زمین سفر کرده ای، تو در سفر بودی، سفری بهشتی، اما به یکباره کجا رفتی؟!... رفته بودی بهشت زمینی اما چه زود عزم بهشت خدایی کردی،... میدانم جایت بهترین جای بهشت است... خوش بحالت...

عکست را که دیدم، آن نگاه معصومانه ات، گریه می کردیم همه، اما در حقیقت نه به حال تو بلکه به حال خودمان، غبطه می خوردیم بهت، چرا که تو بهترین جا هستی و اما ما چه؟ ما کجاییم و تو کجا؟... باز هم می گویم خوشا به حالت عزیزم...


 


پی نگاشت:    الهی!... تشنه جانیم و سوخته دل،

                سیرابمان کن که از عطش نسوزیم،

                بینایمان کن، تا دیده به سراب ندوزیم...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۰۰
تـــ ـارا

؟...

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۱ ق.ظ
در عجبم از سیب خوردنمان...........

که از آن فقط چوبش میماند...

مگر این همه چوب که خوردیم

از یک سیب شروع نشد؟؟؟؟؟؟؟؟

عکس از: http://sibegazzade.com

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۱
تـــ ـارا

Title-less

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۲۰ ق.ظ
به انتهای بودنم رسیده ام…
اما …
اشک نمی ریزم…
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند…
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۲۰
تـــ ـارا

پراکنده نوشت هایم...

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

این پست روز چهارشنبه اول شهریور نگاشته شد:

اگر می‌دانستید که یک محکوم به مرگ، هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد، آن‌گاه قدر روزهایی را که با غم سپری می‌کنید، می‌دانستید...

"ابوعلی سینا"

اول شهریور و روز بزرگداشت ابن سینا، روز پزشک.... این روز مرا میبرد به کودکی ام، به نوجوانی ام، به یاد پزشکی مهربان، دلسوز، متعهد و باایمان می اندازد که همواره دعاگویش هستم، همیشه به یادش و سپاسگزارش... هیچوقت یادم نمی رود تلاشش را برای بهبودم، هیچوقت یادم نمی رود مهربانیش را، لطفش را، اشک حلقه زده در چشمانش را، آری به راستی اشک ریخت همراه اشکهایم، آیا تا به حال دیدید اشک پزشکی را هنگام درد کشیدن بیمارش؟... اما من دیدم...

او آرزو داشت پزشک شوم اما نشدم، دوست نداشتم پزشکی را... اما او میگفت اگر دکتر شوی دکترموفقی میشوی اما من با لجاجت گفتم: نه....

بهم میگفت دخترم و من هم او را چون پدری دلسوز میپنداشتم، و به راستی چون دخترش بودم برایش...

و حالا چند سالیست ندیدمش و آرزو دارم هر جا هست سلامت باشد...


پی نگاشت قسمت اول: این مطلب را باید روز چهارشنبه می گذاشتم اما به دلایلی نگذاشتم. شاید یک قول بود، یا شایدم یک لجبازی دوستانه...

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~

و اما دیروز، جمعه... دلم چند جا بود، آرام و قرار نداشتم، جایی بودم با دوستان، اما گویی نبودم، دلم جای دیگری بود، پیش تو و می دانم که تو هم دلت آنجا بود که من بودم، نگرانت بودم و تو با تب کنار می آمدی...

دلم با دوستی دیگرم هم بود که خیلی آشفته بود، در دل دعایش می کردم که خدا یارش باشد، یاریش کند تا بهترین تصمیم را بگیرد،

و باز هم دلم جای دیگری بود که نگویم بهتر است...

چه حکمتی دارد کارهایت خدایا که ما بنده ها نمیدانیم... و در مقابل حکمتهایت کوریم و کریم....

 

سخنی با بهارم:

بهارم یک ماه و اندیست ما را تنها گذاشته ای، خودت خوب می دانی چه غم بزرگی بود رفتنت برایمان، و چه راحت خفته ای...

این شعری که روی سنگ مزارت نقش بسته:

خاک شد هر آن که در این خاک زیست
خاک چه داند که در این خاک کیست
چو باید سرانجام در خاک رفت
خوش آنکس که پاک آمد و پاک رفت

و چه رازی با خود دارد این شعر، که او را اینقدر سوزاند.... خدا صبرش دهد... که در غم دوریت بی قرار است...


 ~~~~~~~~~~~~~~~~~

و اما امروز:

 

گاهی بهترین کاری که میشه کرد نه فکره، نه خیال

 نه تعجب، نه ناله و نه زاری، فقط باید یه نفس عمیق کشید و ایمان داشت

 که بالاخره همه چیز اون جوری که باید، دُرُست میشه...


ریز نوشت به رسم رفاقت:

ممنونم که باز آمدی، چراغ خانه ات را روشن ساختی، چقدر خرسندم که خاطرم را آنقدر میخواستی که حرفم را زمین نینداختی... آری خیالم راحت شد... که دارمت در لحظه های مجازیم هم...

وتو ای مهتاب من

          روشنی شبهای تاریکم بمان .

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۲۸
تـــ ـارا