برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

التمـــاس

دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۱، ۰۱:۵۴ ق.ظ

خدایا شبیه بادکنکی شده ام

از بغضهایی که به اجبار فرو داده ام...

التماست میکنم...

فقط یک سوزن!

تکه تکه شدنم با خودم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۱۳
تـــ ـارا

نظرات  (۱۰)

سلام

در این اتاق ساکت تاریک
هرگاه، من نگاه تو را شعر می کنم؛
نوری به تار و پود هوا رنگ می زند
از تاج آفتاب خدا، زرنگارتر!

«مرحوم مشیری»

خدانکند!
امیدوارم همیشه در بادهای مخالف اوج بگیرید، بادبادک باشید نه بادکنک!

در پناه حق...


پاسخ:
سلام
تشکر... شعرهای مرحوم فریدون مشیری را خیلی دوست دارم

ممنونم از دعای زیبایتان... لحظه هاتان در آرامش و یاد خدا باشد...

یاحق
خدایا!سرده این پایین٬
از اون بالا تماشا کن!
اگه میشه فقط گاهی
خودت قلب منو "ها" کن
خدایا وقت بر گشتن
یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت
اگه میشه منم جا کن...



پاسخ:
همه ی ما یک دستمون تو دست خداست اگه بهش اعتماد کنیم و دستشو رها نکنیم ما رو به جایی می بره که از رویاهامون قشنگتره...

عزیزم همیشه دستت تو دست خدا باشه...
سلام تارای مهربانم
بغضهایت را ببار...
تا خالی شود دل رنجورت...
فقط یک نفر خریدارش است!
آن یک نفر همیشه پشت و پناهت!
یا حق...



پاسخ:
سلام مهربونم
گاهی وقتا.. بعضی بغضها با باریدن هم تموم نمیشن... فقط گرمای مهر خدا میتونه آبشون کنه...
دعام کن اون گرما رو حس کنم...

خدایا! تو آنچنانی که ما می خواهیم، مارا آنچنان کن که تو می خواهی...
مانده ام این چند قطره اشک چقدر وزن دارند که بعد ریختن شان، این قدر سبک می شوم …


پاسخ:
سلام بارانم
فکر میکنم گرمایش ذوب میکند هرچه سنگینی را...
می خواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
چه بود بیداری
که زندگی اش نام کرده بودند.

پاسخ:
ممنونم زهرا جان
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان

و از وجود کسانی که می خواهندمان بی خبریم ، شاید این باشد

دلیل تنهایی مان


پاسخ:
فلسفه ی تنهایی را ...!
هر چقدر هم خوب ببافند ،
بی قواره ، بر تن آدم زار می زند.
من دلم می‌خواهد



خانه‌ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش



دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو



هرکسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد



یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند



شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست



شرط آن داشتن

یک دل بی‌رنگ و ریاست



بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار



می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست



تا که سهراب نپرسد دگر

خانه دوست کجاست؟
...........................
عاجزیم از ابراز خرسندی و تنها با یک رز سرخ وجودمان را لبریز از یادتان میکنیم...


امضـــــ ــــا:دالتون کوچیکه!

پاسخ:

سلام عزیز دلم
ممنونم از شعر زیبات
و منهم شادانم از داشتن دوستی چون تو...
امضا: دالتون بزرگه!
فقط وقتی پر از دردی میتونی اوج بگیری.... یادت نره گاهی یه سوزن میتونه لذت همه چیز رو از بین ببره....


پاسخ:
خدا کنه اوج بگیریم...
عزیزم
یه نفس عمیق بعد هم توکل به خدا
خدا نکنه تکه تکه بشین




پاسخ:
عزیزم
همیشه توکل به خدا هست که نجاتمان می دهد از این ناسپاسی ها...
سلام تارا خانم
بغضهاتو بررون بریز با خدا مطرح شون کن و ازش مدد بگیر
خدا کمکت میکنه .
خدایا تارا خانم رو شاد کن .الهی آمین

پاسخ:
سلام
اگر مدد و یاری خدا نباشد که ما هیچیم...
بغضهایمان را خدا با مهرش آب میکند...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی