برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

پراکنده نوشت هایم...

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

این پست روز چهارشنبه اول شهریور نگاشته شد:

اگر می‌دانستید که یک محکوم به مرگ، هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد، آن‌گاه قدر روزهایی را که با غم سپری می‌کنید، می‌دانستید...

"ابوعلی سینا"

اول شهریور و روز بزرگداشت ابن سینا، روز پزشک.... این روز مرا میبرد به کودکی ام، به نوجوانی ام، به یاد پزشکی مهربان، دلسوز، متعهد و باایمان می اندازد که همواره دعاگویش هستم، همیشه به یادش و سپاسگزارش... هیچوقت یادم نمی رود تلاشش را برای بهبودم، هیچوقت یادم نمی رود مهربانیش را، لطفش را، اشک حلقه زده در چشمانش را، آری به راستی اشک ریخت همراه اشکهایم، آیا تا به حال دیدید اشک پزشکی را هنگام درد کشیدن بیمارش؟... اما من دیدم...

او آرزو داشت پزشک شوم اما نشدم، دوست نداشتم پزشکی را... اما او میگفت اگر دکتر شوی دکترموفقی میشوی اما من با لجاجت گفتم: نه....

بهم میگفت دخترم و من هم او را چون پدری دلسوز میپنداشتم، و به راستی چون دخترش بودم برایش...

و حالا چند سالیست ندیدمش و آرزو دارم هر جا هست سلامت باشد...


پی نگاشت قسمت اول: این مطلب را باید روز چهارشنبه می گذاشتم اما به دلایلی نگذاشتم. شاید یک قول بود، یا شایدم یک لجبازی دوستانه...

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~

و اما دیروز، جمعه... دلم چند جا بود، آرام و قرار نداشتم، جایی بودم با دوستان، اما گویی نبودم، دلم جای دیگری بود، پیش تو و می دانم که تو هم دلت آنجا بود که من بودم، نگرانت بودم و تو با تب کنار می آمدی...

دلم با دوستی دیگرم هم بود که خیلی آشفته بود، در دل دعایش می کردم که خدا یارش باشد، یاریش کند تا بهترین تصمیم را بگیرد،

و باز هم دلم جای دیگری بود که نگویم بهتر است...

چه حکمتی دارد کارهایت خدایا که ما بنده ها نمیدانیم... و در مقابل حکمتهایت کوریم و کریم....

 

سخنی با بهارم:

بهارم یک ماه و اندیست ما را تنها گذاشته ای، خودت خوب می دانی چه غم بزرگی بود رفتنت برایمان، و چه راحت خفته ای...

این شعری که روی سنگ مزارت نقش بسته:

خاک شد هر آن که در این خاک زیست
خاک چه داند که در این خاک کیست
چو باید سرانجام در خاک رفت
خوش آنکس که پاک آمد و پاک رفت

و چه رازی با خود دارد این شعر، که او را اینقدر سوزاند.... خدا صبرش دهد... که در غم دوریت بی قرار است...


 ~~~~~~~~~~~~~~~~~

و اما امروز:

 

گاهی بهترین کاری که میشه کرد نه فکره، نه خیال

 نه تعجب، نه ناله و نه زاری، فقط باید یه نفس عمیق کشید و ایمان داشت

 که بالاخره همه چیز اون جوری که باید، دُرُست میشه...


ریز نوشت به رسم رفاقت:

ممنونم که باز آمدی، چراغ خانه ات را روشن ساختی، چقدر خرسندم که خاطرم را آنقدر میخواستی که حرفم را زمین نینداختی... آری خیالم راحت شد... که دارمت در لحظه های مجازیم هم...

وتو ای مهتاب من

          روشنی شبهای تاریکم بمان .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۰۴
تـــ ـارا

نظرات  (۱۵)

سلام تارای مهربانم
وقتی امروز جریان این شعر رو که روی سنگ مزار بهار هم نگاشته شده گفتی نمیدونی چه حالی شدم و چقدر دلم سوخت برای اون عزیز!

بیچاره دلت!
چند جا باشد؟!
دل ما هم همان جا بود که تو بودی.خودت که میدانی...
نگذار بحساب بی معرفتی.بگذار بحساب کم سعادتی!
شاید تبم از دوری تو بوده...

ما که گفته بودیم به روز شوید خودتان لج نمودید
خاطرتان برای ما عزیز است بانو


پاسخ:
سلام سمیرای نازنینم
واقعا غم انگیزه این سرگذشت...

دلمان چل تیکه... نه هزارتیکه است خواهر!
میدانم دلت کجا بود، نه کم سعادتی از ما بود عزیزم
ما لایق این همه معرفت و مهربانی و لطفت نیستم خواهر...

لجبازیم دیگر چه کنیم
نمیدانی خاطرتان چقدر عزیزتر از عزیزتر است جانم!
گاهی ادما به مرحله ای میرسند که فکر میکنند ته خطه

ولی نمیدونند‎ ‎ان شروع یه راه دیگست برای ارزوهاشون

سلام ایشالله هرجا هست سالم و سلامت باشه

ازاین جور ادما و پزشکا کم پیدا میشه توی این دوره و زمونه.


پاسخ:
سلام
ممنونم عزیزم
آره واقعا نادرند این افراد...
باز هم مثل همیشه جمله بندیهای زیبا
خدا پزشکتونو سلامت نگهداره
خدا رحمت کنه بهار و به خانوادش صبر بده



پاسخ:
سلام عزیزم
زیبا میبینی عزیز
ممنونم.. سلامت باشی...
خدا رحمتش کنه...
۰۶ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۳۷ رُزا جووونی
سلام عزیزم.
انشاالله پزشکتون هر جا ک هست سالم و سلامت باشه
نمی دونم بهار کیه ،خدا رحمتش کنه
الهم صل علی محمد و ال محمد

پاسخ:
سلام مهربان
ممنون از دعای خوبت... سلامت باشی عزیز...
بهار یکی از شاگردانم و همچنین یه دوست مهربون بود... خدایش بیامرزد

الهم صل علی محمد و ال محمد
سلام
گاهی چقدر زیباست وقتی خاطره ی خوبی باشیم برای کسی!
خوش بسعادت پزشک وظیفه شناس!
خدا به عمر و زندگی اش برکت دهد!

برای دوست عزیزتون آرامش و آمرزش و برای بازماندگانش صبر آرزومندم!


خوب است که چراغ خانه ی دوستانمان روشن است!
باید یک تشکر ویژه داشت از شما که نگذاشتید به همین سادگی ها از ما خلاص شوند!

خوشحالم اینجام
امیدوارم لحظه لحظه هاتون در همسایگی آرامش، غرق در یاد خدا باشید
در پناه حق...

پاسخ:
سلام بر شما
زیباست...
سلامت باشید...

چراغ خانه ی دوستان همواره روشن باد...
لطف دارید... اما من یکی از هزاران بهانه ی ایشان بودم... و مطمئنم شما نیز یکی از دلیل های محکم او بودید برای بازگشت...

من خوشحال ترم از حضور شما
آرزومند لحظه های شیرین و توأم با نزدیکی و نور الهی برای شمای دوست هستم
یا حق
چه خوش گفت شیخ شیراز:

درِ چـشـــم بامـــدادان به بهـشت بــرگشودن

نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی



و بازهم میفرماید:

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

سلام تارای نازنینم.
قالب نو مبارک. به قول سمیرا، چرخش بچرخه

روح بهار نازنین، شاد و قرین رحمت.
عمر پزشک عزیزت دراز و پر نعمت
روزگارت شیرین و غرق محبت!
(به به شاعرم که هستم )

در پناهش
یا علی...

پاسخ:
سلام مهربان بارانم
ممنون خانه ام را طوفان زد و در دیوارش را باد برد.... مجبور شدیم اورژانسی سر و سامانی بدهیم...
تشکر...
شاعری تو خونٍ تونه عزیزم... شعرهای زیباتون رو دوست میداریم

در سایه الطاف الهی باشی
یا علی
سلام
گویا بلاگفا بی حرمتی کرده!
دستبرد زده به خانه زیباتون.
عصر امروزی که گذشت شاهد آثار جرم و اثر انگشتشان بودیم
اما این قالب هم زیباست.مبارکتان باد
چرخش چرخان
ای بلاگفای بی ادب
خیالت راحت شد؟دعواش کردم بره خونشون

پاسخ:
سلام
نمیدونیم دزد بود یا طوفان... به هر حال در و دیوارش غیب شد
بله عصر خودتان خبر دادید که چه شده...
ممنون... اورژانسی به داد خانه مان رسیدیم و از این بهتر نمیشد...

با دعوا کردن این بلاگفا دلم خنک نمیشه
حالا حالاها باید اسباب وسایل بخرم برای این خانه...
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۰۲:۲۲ رُزا جووونی
سلام تارا جوون.
این قالبت خیلی نازه.مبارکت بااشه عزیزم.



فدات عزیزم معلومه حسابی حال کردی.
در پـــناه آقا.

پاسخ:
رُزا جونم
ممنونم... یعنی واقعا خوبه؟ دوسش نداشتم... پس اگه نازه عوضش نمیکنم..
فدای تو خیلی زیبا بودن عکسها
شما هم در پناه آقا باشید و برقرار

۰۷ شهریور ۹۱ ، ۰۲:۲۵ رُزا جووونی
چه گل خوشبوووویی

پاسخ:
گل خوشبووووو خودتی عزیزم
واااااااااااااااااااااای !!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
چه قالب خوشگلی
احساس سر زندگی و شادابی بهم دست داد



این گلها هم برای تبریک خدمت شما

پاسخ:
مرسسسسـی عزیزم
جدا... ایشالا همیشه سرزنده و شاد باشی گل نرگسم



تشکر گل من
سلام
من نمیدونم چرا من متوجه بوی این گله نمیشم؟؟؟!!!
چرا رزا جون فهمید؟
ینی ایراد از منه؟

پاسخ:
سلام سمیراااااااا
ینی واقعا متوجه نشدی؟؟؟؟!
ایراد از کامی جانتان است
۰۸ شهریور ۹۱ ، ۰۳:۱۷ رُزا جووونی
سمیییییییییییییییییییییی یه کم بو کن متوجه این عطر میشیوای دیوونم میکنه



راستی سلام؛خوبی عزیزم؟دلتنگت بودم گفتم بیام ی سر بزنم.این گلا هم برای تو ک خیلی گلی


پاسخ:
وااااااااااااااااااااااااای عزییییییییییییییییییییزم شما مشامتون خیلی قویه....
این عطر دوستی و صمیمیت شماست...

سلام گل خوشبوی من.... خوبم، خوبی؟ منم دلتنگتم... ممنون که سر میزنی بهم

واااای چقده گل خیلی ممنووووووووووون.... گلی از خودتونه....
خدایا دل تارا خانم رو شاد بگردان

پاسخ:
تشکر از دعاتون...
سلام تاراجان وبت عالیه خوشحال میشم بهم سربزنیونظرتوبگی.


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی