برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

رهایی یا دلتنگی...

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۰۳ ب.ظ

خورشید باش که اگر خواستی نتابی... نتوانی! *

 


* دمی تأمل و تفکر... ، پایان برگه آخرین امتحان...


> دو احساس توأمان...

  یکی احساس رهایی و آسودگی از شب نخوابی ها، ورق زدن کتابها و جزوه ها، دلهره و اضطراب، غرغر و گلایه از اساتید و نحوه سوالها و لحظه شماری برای امروز!...

  یکی دلتنگی زودهنگام برای درس و کلاس و... خنده دارست این دلتنگی درحالیکه هنوز چند ساعتی نمیگذرد از آخرین امتحان ترم بهار!


> دنیای رنگی ام را دوست دارم... حتی رنگهای تیره و کدرش را...


 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۰۳
تـــ ـارا

...

جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۴۹ ب.ظ



یار من یوسف نیا، اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریخت
نازنین، اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست
گرچه در هر جمعه ای زیبا دعایت میکنند
این دعاها بر زبان است جنسشان مرغوب نیست...


الهم عجل لولیک الفرج




> شرمنده ایم آقا... دلمان را خوش کرده ایم به انتظار، اما منتظران واقعی نیستیم...

> چرا هایی در زندگیم هست که به گمانم هیچوقت به جوابشان نمی رسم...



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۹
تـــ ـارا

لطیف تر از گلبرگها

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۳ ق.ظ

وقتی موقع سختی، دیگر هیچ چاره ای نداری و از همه جا و همه چیز مونده باشی و درد و استرس کارهای ناتمام پایان ترم کلافه ات میکند، و ناچاری تاکیدها و گوشزد های دکتر هم به گوش بگیری و دست به سیاه و سفید نزنی اونوقته که دوستان لطیف تر از  برگ گلت مهربانانه به دادت میرسند و تنهایت نمی گذارند و چه خالصانه به یاریت می شتابند و هر کدامشان گوشه ای از کار را با محبت تمام انجام می دهند و تو آن لحظه بهترین احساس دنیا را داری و خدا را سپاس می گویی برای داشتنشان... و در دل دعایشان میکنی و از خدای مهربان هر چی خیر و خوبی رو برایشان طلب میکنی... باشد که خدای دوست بشنود صدایت را....   



دوستان مهربانتر از هر مهربانی، دوستتان دارم و هیچ ندارم جز دعای خیر و اینکه بگویم:

صمیمانه دوستتان دارم و خواهم داشت

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۳
تـــ ـارا