برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

.

یا رب !

حکمت قدمهایی که برایم برمیداری برمن آشکارکن تا درهایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهایی که به سویم می بندی به اصرار نگشایم.

آمین یا رب العالمین

یکــــ اربعیــ ـن گذشــــته...

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۸ ب.ظ


یک اربعین گذشته و زینب رسیده است

بالای تربتی که خودش آرمیده است

یا ایها الغریب سلام ای برادرم

ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است

ازشهر شام کینه رسیده مسافرت

پس حق بده که چنین داغدیده است

احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است

در کربلا نسیم مدینه وزیده است

بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات

با این حساب کسی زینبت را ندیده است

این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود

دارد گواه ، زینبتان داغدیده است

توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت

طعم فراق و غربت و غم را چشیده است

آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه

با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است

این دختر شماست که خواستند کنیزیش ....

لکنت گرفته است و صدایش بریده است

نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت

زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است

***

گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!

در شام ماند و شهر جدید آفریده است

« یاسر مسافر »


------------------------------

پ.ن: عاقبت در حسرت یک آرزو دق میکنم:

        اربعیـــــن،

                      پــــای پیاده،

                                     از نجــف،

                                                تا کربـــلا...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۸
تـــ ـارا

پــ ـاییــ ـزی ام!

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۹ ب.ظ





من متولدِ پاییزم،

فصل ِ زردی

فصل ِ بادِ وحشی

فصل ِ شاعرهای پیر

فصل ِ نقاشان بی نظیر

کس چه می داند!

شایدم بس دلگیر!! .
راستی چه کسی می گفت؟ « زندگی تر شدن پی در پی در حوضچه اکنون است »

گویا سهراب هم تر شده بود...! من متولد پاییزم

فصل ِ دلسردی عشق

فصل ِ افتادن ِ برگ

فصل ِ تولد ِ رنگ! .
فصل سایه

فصل باران

بـــاران!


« م. آزاد»



پ.ن: این پست را میخواستم روز تولدم بذارم اما نت مشکل داشت... دیگر فراوش کردم تا به امروز...


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۹
تـــ ـارا

بـــــِـ بــِسم الله

جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ



کودکِ طبعم گرفت از نو "بسم الله" گل ها را به دست

م یک جهان گل در دلش جا شد بسـم الله الرحمن الرحیم

علی عبداللهی


 و باز آمـــــــــــدم...  


پی.نگاشت: ان شالله ب زودی کامل شده اش را هم میگذارم .. فعلا در ب بسم الله گیر کرده ام..باشد ک رحمن و رحیمم یاری دهد باز...


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۲۲:۴۷
تـــ ـارا

خوشا آنروز که نیازم فقط تو باشی...

جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۴۵ ب.ظ

آقـــــــــــــا جـــــــان
نـیـاز کــه تـــــــــــــــــــــــــو بــاشـــی..
تـمـام ِ مــن
مـی شـود " نــــیــــازمـنـــــدیـهـــــــــــــــا "...!!


السلام علیک یا أباصالح المهدی ادرکنی



--------------------------------------------------------------------------------------

بعداز غیبت طولانی ام، بازهم به خانه ام بازگشتم...

تشکر میکنم از تمام دوستانی که در این روزها این خانه را فراموش نکرده و با وجود نبود من دست نگاره هایشان گرد و غبار را از این خانه خاموش می زدود، و دلم را گرم میکرد، هرچند مجالی برای پاسخ نداشتم اما خواندنشان برایم شیرین بود/

پوزش از اینکه دیر پاسخ مهرتان را میدهم و بالاخره نفس راحتی کشیدم که دیشب توانستم پس از روزها پاسخی هرچند کوتاه بر مهرتان داشته باشم/

دوستان در اولین فرصت حتما به خانه هایتان می آیم و قصور مرا در این مدت به بزرگی خودتان ببخشایید


التماس دعا دارم از همه شما بزرگواران

۰ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۴۵
تـــ ـارا

کبوتر شدنم را آرزویی بود...

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۲۸ ق.ظ

آقای من
کار از کبوترشدن گذشته است
کاش برف بودم
روی گنبدت...



......................................................

> گاهی وقتی دلتنگی، وقتی حسرت زده دیدار یاری... دست و دلت باهم یاری نمیکند، تو هستی و فقط دلت...

  حال این روزهای منم اینست...


۲۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۰۲:۲۸
تـــ ـارا

غم گرفته ام...

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۲۹ ق.ظ


 پایان ماه روضه شده، غم گرفته ام

هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام

بعد از دو ماه گرفت صدا های ذاکران

تازه دلم شکسته شده دم گرفته ام

 

بعد از دو ماه که در مطبت هستم ای طبیب

از درد عشق گفتم و مرهم گرفته ام

مرهم برای درد دلم اشک روضه بود

اینگونه بوده اشک دمادم گرفته ام

 

شبها چقدر گم شده ام بین کوچه ها

وقتی سراغ هیئت و پرچم گرفته ام

از مادرت بپرس ، نوکریم را قبول کرد ؟

آیا برات کرببلا هم گرفته ام ؟

 

افسوس می خورم که زخیرات سفره ات

از دست مهر مادرتان کم گرفته ام

دلتنگ می شوم به خدا بر محرمت

خرده مگیریم زچه ماتم گرفته ام

 
ای روضه خوان ادامه بده اشک و آه را

شعر وداع نه ..... شور محرم گرفته ام


شاعر:یاسر مسافر




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۹
تـــ ـارا

ایمان، یعنی...

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

ایمان، یعنی التماس‌های همراه با بغض آن مرد عربی که از اهالی العماره بود و به همراه دو فرزند کوچکش نزدیک به 90 کیلومتر راه را تا مرز چزابه آمده بود تا تعدادی از زائران را با ماشین باری خود که روی آن را با چادر پوشانده بود، برای شام و استراحت به منزل خود ببرد. و زمانی که به تو التماس می‌کرد که به حق حسین(ع) امشب را میهمان ما باش، تو قطرات اشکش را در کنار چفیه‌ای که روی سرش گذاشته و گوشه‌ای از آن را از شدت سرما به صورت خود بسته بود، می‌دیدی.


ایمان، یعنی درخواست‌های التماس گونه «ابومحمد» که به دلیل لهجه غلیظش، هیچ کس حرف او را متوجه نمی‌شد و او مدام به این سو و آن سو می‌دوید تا مسؤل کاروان را پیدا کند و تو وقتی که از دور اصرارهای او را می‌دیدی احساس می‌کردی که به دنبال مسافر است تا ماشینش را پر کند و به سمت نجف راهی شود، ولی وقتی خودت را در مسیر نورانیت و سادگی کلامش قرار می‌دهی، متوجه می‌شوی که او تعدادی ماشین کرایه کرده است تا زائران را به صورت رایگان از مرز چزابه تا نجف ببرند و این همه اصرار و التماس او به این دلیل است که درخواست او را رد نکنی و سوار ماشین دیگری نشوی.


۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۰:۵۹
تـــ ـارا

ارجعی الی ربک یا رقیه

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۲۹ ق.ظ
 
 چقدر زود
 
 دلتنگ تو شد.

 تنها سه سال

 دوری ات را

 طاقت آورد خدا!

 " ارجعی الی ربک یا رقیه "





۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۲ ، ۰۰:۲۹
تـــ ـارا

چند داستانک...

يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ب.ظ
سقا
دخترک از میان جمعیتی که گریه‌کنان شاهد اجرای تعزیه‌اند رد می‌شود. عروسک و قمقمه‌اش را محکم زیر بغل می‌گیرد. شمر با هیبتی خشن، همان‌طور که دور امام حسین(علیه السلام) می‌چرخد و نعره می‌زند، از گوشه‌ی چشم دخترک را می‌پاید. او با قدم‌های کوچکش از پله‌های سکوی تعزیه بالا می‌رود. از مقابل شمر می‌گذرد، مقابل امام حسین(علیه السلام) می‌ایستد و به لب‌های سفید شده‌اش زل می‌زند. قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا می‌دهد، مقابل او می‌گیرد. شمشیر از دست شمر می‌افتد و رجز خوانی‌اش قطع می‌شود.


دخترک می‌گوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر می‌گردد. رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، می‌ایستد. مردمک‌های دخترک زیر لایه‌ی براق اشک می‌لرزد. توی چشم‌های شمر نگاه می‌کند و با بغض می‌گوید: «بابای بد!»

نگاه شمر از چانه‌ی لرزان دخترک می‌گذرد، و روی زمین می‌ماند. او نمی‌بیند که دخترک چگونه با غیظ از پله‌های سکو پایین می‌رود.

نوشته شیرین اسحاقی

***
آب
بچه در مسیر آب می‌دوید. پایش به چیزی گیر کرد. زمین خورد. دستش به سنگی خورد و زخمی شد. کمی خون آمد. بچه نگاهی به زخم و نگاهی به سیاهی داخل خاک‌ها کرد. زخم و سیاهی خونی بودند. این تازه، آن کهنه. با زحمت سیاهی را از درون خاک بیرون کشید. مشک بود. سنگین بود، خیلی. اول خوشحال شد. اما مشک خونی بود. با خودش فکر کرد عیبی ندارد که. مشک را می‌شویم. هر خونی هم که باشد با آب پاک می‌شود. اما وقتی مشک را کامل بیرون کشید، دید پاره است. خواست رهایش کند بین زمین و خاک. دید تیری هنوز داخل مشک جا مانده. تیر را شناخت. تیرهای ساخته دست پدرش بود برای روز دهم و برای پاداش. درست یکسال پیش. تیر پدر باقی مانده بود اما خودش...

نوشته مریم سلیمانی
***

به بچه آب دادی؟
آن شب پای منبر حاج آقا فضلی، روایت شش ماهه کربلا را شنیدم. وقتی حاج آقا روضه می خواند، چند دانه اشک گونه هایم را تر کرد. فردای آن روز بعد از ناهار، مادرم برادرکوچکم را به من سپرد و برای کاری بیرون رفت. مدتی از رفتن مادر نگذشته بود که برادر نُه ماهه ام بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن. بغلش کردم تا آرام شود. خیس عرق بود، بردمش روبه روی کولر. راه بردمش. بالا و پایینش کردم، اما هرکاری کردم، بچه باز هم جیغ می کشید و بی تابی می کرد. حتی با جغ جغه اش هم آرام نشد. آن قدر گریه کرد که من هم بی اختیار بغضم گرفت. بچه هم دیگر نایی برای جیغ کشیدن نداشت و آرام تر گریه می کرد. دو ساعتی به همین حال گذشت که مادرم آمد. وقتی وارد شد و چهره خیس بچه و دست پاچگی من را دید، به سرعت به سمت ما آمد. گفتم: مامان! جاش خشک بود، شما هم گفتید که سیره، اما...
مادرم که به سرعت به سمت یخچال می رفت، گفت: آب؟ بهش دادی؟ با تعجب گفتم: آب؟! راستش پیش خود گفتم شیر می خوره دیگه، شاید... مادرم که داشت استکان کوچک بچه را پرآب می کرد، گفت: شاید چی عزیزم؟! بچه هم مثل بزرگا تشنه می شه دیگه و بعد استکان آب را به سمت لب های برادر کوچکم برد. بردارم با بی تابی آب را قلپ قلپ می نوشید و آن قدر تند می خورد که آب هی می پرید توی گلوش و سرفه می کرد و محکم مادرم را می چسبید، بعد دوباره سرش را به سمت استکان می آورد و باز هم آب می خورد. مادرم با هر بار که برادرم آب می نوشید، می گفت: سلام بر لب عطشان علی اصغر حسین(ع) و اشک می ریخت. من هم که گوشه ای از روایت شش ماهه کربلا را می دیدم، گریه امانم نمی داد. ازآن به بعد بی قرار تر از همیشه پای روضه شش ماهه گریه می کردم؛ شش ماهه ای که با استکان کوچک آبی آرام می گرفت.

نویسنده ناشناس

***

هواشناسی
«طبق آخرین پیش بینی ها آب و هوای کربلا در روزهای تاسوعا و عاشورا به شدت بارانی خواهد بود.»
«مامان! پس دیگه علی اصغر تشنه نمی مونه! مگه نه؟»


*********
> کمتر از چند روز به محرم نمانده است، بوی محرم می آید، می شنوید؟... دلم هوایی دارد برای خودش...
> دوستان خوبم مدتی ست اینترنتم مشکل دارد، از اینکه کمتر به خانه هاتان می آیم و یا پاسخ پیامهای پرمهرتان را دیر دادم پوزش می طلبم.
> این روزها دلم بیش از هر چیز هوای کربلا دارد... و نوای یا حسین یا حسین دارد...

۳۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۶
تـــ ـارا

عید غـدیــــــــر

چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۱۷ ب.ظ





هان! ای مردمان! علی را برتر بدانید، که او برترین انسان از زن و مرد بعد از من است.
هرکه با او بستیزد و بر ولایتش گردن ننهد نفرین و خشم من بر او باد. (خطبه ی غدیریه)

عید غدیر خم مبارک



۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۲ ، ۱۷:۱۷
تـــ ـارا

ح س ی ن

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۳ ق.ظ


ح س ی ن


اینها حروف مقطعه نیست
این آقایی است که قطعه قطعه شده
قطعه قطعه شد... تا بگوید: تفسیر حروفه مقطعه آیه
قرآن ناطقی است که مقطعه شده...



چندروزیست دلم را گم کرده ام،
دلم کجاست؟
دلم بهانه می گیرد...

بهانه صحرای کربلا را...

چه کنم با دلم... یا حسین!؟

چند روزیست عزیزی راهی کربلا شده و روز عرفه، دعایش را در جوار آقای عاشقان، زمزمه می کند...
دلم را با خود برده است انگار...



> در این روز عزیز، همراه با زمزمه دعای عرفه برای من هم دعا کنید...

> و نیز دعایی برای سلامتی مادر بزرگ دوستی عزیز...

> پیشاپیش عید سعید قربان را به شما تبریک می گویم...


۲۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۳
تـــ ـارا

آیا به امام زمان نزدیک میشویم؟...

جمعه, ۱۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ب.ظ

هر روزی که می گذرد
یک روز به ظهور امام زمان نزدیک تر می شویم
اما به خود امام زمان چطور؟؟؟!


۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۰
تـــ ـارا

اگر غار غار نمی کرد...

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۲ ب.ظ



هر وقت حسن آقا را می بینم می گویم: خب چطور شد؟ موفق شدی؟

می گوید: نه نشد باز غار غار کرد.

می گویم: آخر مرد حسابی مگر مجبوری؟

می گوید: چیکار کنم هر کاری بگی کردم نرفت.

می گویم: از اول نباید این کار را میکردی.

می گوید: آخر تو دلت می آمد توی آن برف و سرما ولش کنی؟

می گویم: نه، اما بنده خدا اینطوری خودت گرفتار شدی که...


۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۱۲
تـــ ـارا

مهری دیگر از راه رسید...

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۲ ق.ظ

امروز اول مهر بود و باز عطر خاطرات روزهای مدرسه در خاطرم جان گرفته بود... خاطرات اولین روز مدرسه و رفتن به کلاس اول و معلم دلسوز و مهربان، همه و همه خاطرم را نوازش میکرد و در حالیکه خودم سر کلاس و در حال تدریس بودم این خاطرات دور حال و هوایم را جور دیگر کرده بود...

امسال اول مهر برایم رنگ و بوی دیگری داشت، و طعم شیرین دیدار معلم کلاس اولم بعد از سالها و رسیدن به آرزویی دیرین مرا مست کرده بود، و تماس و شنیدن صدای آرام بخش و مهربانش، این شیرینی را برایم صدچندان کرد....

الان می فهمم که چقدر دوست میدارمش و چقدر این سالها دلتنگ دیدن چهره مهربانش بودم...

معلمم دستانت را می بوسم و آرزوی سلامتی و شادیت را از صمیم قلب آرزومندم...




۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۰۰:۰۲
تـــ ـارا

انتخاب با تو ست!

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۲۰ ق.ظ

بانوی شهر من! ...
بعید می دانم مقابل نگاه مردم شهر و میان کوچه و بازار و محله‌هایش
کسی با پوشیدن «ساپورت» در روز رستاخیز نیز «support» شود!!! ...
انتخاب با تو است!!!!



۳۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۲۰
تـــ ـارا

میلاد شمس الشموس

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ب.ظ




دل من گم شد، اگر پیدا شد
بسپارید امانات رضا (ع)
واگراز تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا (ع)
از رضا (ع) خواسته ام تا شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است اما
دلخوشم من به محالات رضا
(ع)

میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس

شاه انیس النفوس، تبریک و تهنیت . . .



> چقدر دلم تنگ است... آقا!

> دلم برای گوشه صحن انقلاب، آنجایی که گنبد طلا، پنجره فولاد، سقاخانه، همه در حجم دید من جمع است، تنگ است...


۲۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۱۳
تـــ ـارا

دانه تسبیح...

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۵۶ ب.ظ

 

ای کاش که یک دانه تسبیح تو بودم
تا دست کشی بر سـر ســودا زده من
(یا صاحب الزمان)





۲۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۵۶
تـــ ـارا

و باز هم تمام شد...

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ

روزهای پرهیجان و اضطرابی را پشت سر گذاشته باشی، شبهایی که به زور دو ساعتش را بخوابی و بقیه اش را تلاش کنی چشمان نیمه بازت را نبندی و به کارهای نی مه تمام رسیدگی کنی. آخر سر هم نیمه شب از فرط خستگی مجبور شوی سیستم را روی Hibernate خاموش کنی که فردا یادت نرود تا کجای کار بودی.

روزهایی که فکرت چندین جا باشد و ندانی کدام را باید زودتر به سرانجام برسانی، و آخر روز حرص بخوری علی رغم دویدن هایت باز هزار کار نصفه مانده.

دغدغه های دیگرت که گفتنی نیست و فقط خودت و خدا میدانید و خدا خدا گفتن و دل دل کردن هایت... ته دلت قرص باشد که خدا ناامیدت نمی کند اما باز نگران باشی و دلت آرام نگیرد.

همه اینها امروز، به یکباره تمام شد و باز زندگی ریتم آرامش را هر چند برای مدتی کوتاه به تو نشان می دهد و تو هم زود خسته می شوی و دلت برای چه کنم چه کنم هایت تنگ می شود.

و حالا... فقط می مانی و دغه غه ات و خدایت و راز و نیازت با او...



برایم دعا کنید...



۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۳
تـــ ـارا

روز دختر

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۱۵ ق.ظ




سالروز میلاد خانم فاطمه معصومه علیها السلام و روز دختر بر شما مبارک



بانویم معصومه علیهاالسلام!
میلادت، نور به چشم‏ها می‏پاشد و سرور به دل‏ها؛
و رایحه بهشتی‏ ات، مشام دل را با عطر خوش حضور می‏نوازد؛ میلادت مبارک!






                            پرودگارا

  این دختران زلالتر از  باران را از سربازان و مادران سربازان آقایمان قرار ده . . .

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۵
تـــ ـارا

تسلیتـــــ...

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۰۲ ب.ظ




گوش بدهید، حال و هوایی داره: (بمناسبت شهادت امام صادق علیه السلام)


موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۰۲
تـــ ـارا