برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

آب...

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۴ ب.ظ

یک روز تشنه مانده ام و رفته ام ز تاب ... 

یادم رسید تشنگی کودک رباب ...

افطار شد و روی لبم بود زمزمه ...

کودک مگر چقدر می خورد از نهر آب، آبـــــــــــــــــ ... !!




__________________________________


>  یا علی اصغر.. یا ابا عبدالله الحسین(ع)...

>>  بیایید برسر سفره افطار به یاد کوکان سرطانی نیز باشیم...


۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۷:۳۴
تـــ ـارا

نان و خرما

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۹ ب.ظ

   آرام قدم برمیداشت، چیزی تا افطار نمانده بود، آنروز هیچ فروش نکرده بود هرچه چند چهارراه واقع در خیابان را بالا و پایین کرده بود، دریغ از یک مشتری... ساکش بر شانه سنگینی میکرد. دیگر رمق نداشت، فقط دلخوش لقمه نان و خرمایی بود که صبح برای افطارش برداشته و در ساکش گذاشته بود. امروز هم باید دست خالی به خانه بازمیگشت. نسخه داروهای پدر را چه میکرد؟
   در این افکار بود که چشمش به پسرک فال فروشی افتاد، جثه نحیفش را روی جدول کنار خیابان ول داده بود و بی رمق به روبرو نگاه میکرد، رنگ پریده و لبان خشکیده پسرک چون خنجری به دلش نیشتر زد، خودش شاهد بود که او هم از صبح دربدر در این چهارراه دنبال فروش فالش بوده، اما در این گرمای طاقت فرسا چه کسی به فکر فال خریدن بود، رفت جلوی پسرک زانو زد، رنگ پریده و بی رمقی پسرک بیش از آن بود. با چند سوال و جواب فهمید پسرک کوچک حتی ناهار هم نخورده است... فکر کرد و دست برد به ساکش و لقمه اش را به پسرک داد. چشمان پسرک برق زد و تندتند تشکر کرد و با ولع شروع به گاز زدن لقمه کرد و او با لبخندی به پسرک خیره شد گویی به زیباترین منظره دنیا نگاه میکند. کمی بعد از جابرخاست و به راهش ادامه داد، صدای اذان از مسجد برخاست، در دل صلواتی فرستاد، این افطار برایش شیرین ترین افطار دنیا بود...





۲۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۹
تـــ ـارا

گوشه حَـرَمت آرزوست...

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ

گوشه ابروی تست منزل جانـم

خوشترازین گوشه پادشاه ندارد*

 


گوشه: یادم آمد؛ آن گوشه ی  صحن انقلاب... گنبد طلایی، حرم، پنجره فولاد، سقاخانه... همه پیش رویم ...

       من و تو و آقای آفتاب و خدایم... چقدر میچسبد مناجات در این گوشه...

گوشه: گوشه ی ضریح شش گوشه ی آقای مظلومم... چقدر آرزو دارم مناجات در این گوشه هم شود خاطره ام...


-----------------------------------------------------------------

> امروز... کلاس خط... سخت است دل کندن از کلاسی که نه فقط درس خط آموختم و مشق خط کردم

   بلکه خیلی چیزها آموختم از استادش... در این کلاس گوهری یافتم که تا ابد مهرش در دلم و یادم هست...

> چقدر این پنشمبه ها را دوست داشتم... چقدر رنگ و بویش برایم شیرین بود...  چقدر دلخوش این پنشمبه ها بودم...

> چقدر سخت بود لحظه آخر... لبخند برلب... بغضی در گلو... و قلبی...



* حضرت حافظ


 

۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۲ ، ۲۰:۱۴
تـــ ـارا

میهمـــانی خـــدا

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۵ ق.ظ

ماه مبارک آمد، ای دوستان بشارت

کز سوی دوست ما را هر دم رسد اشارت

آمد نوید رحمت، ای دل ز خواب برخیز

باشد که باقی عمر، جبران شود خسارت





بارها گناه...
تکرار خطا...
و باز به امید بخشش ات...
دوماه گذشت از بارش رحمتت
اما...
باز هم غفلت...

به خودم که نگاه می کنم،
از اختیار خودم خجالت می کشم...
پای سفره ی میهمانی ات





>  امام صادق-علیه السلام-:  خواب روزه دار عبادت، خاموشی او تسبیح، عمل وی پذیرفته شده و دعای او مستجاب است."
>  شاید حاجت من در بند کلامی از جانب تو به خدا باشد.. در خلوت دلت با خدا دعایم کن...
> التماس دعــــا


۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۵
تـــ ـارا

و باز نیامدی...

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۲۶ ب.ظ

یکی یکی جمعه هایم را با یادت غروب میکنم و باز نیامدی...

و باز منتظریم...





-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

>      روزی بیاد ماندنی با دودوست؛ دوستی که اولین بار بود دیدمش و دوستی که رحمتی ست برایم...

>      بهاری  به لطافت گلبرگها، غنچه ای با عطر بهشت... بوییدنش و در آغوش کشیدنش چه زیبا بود برایم.

>    الحق که دیروز بهار را در اولین ماه تابستان با تمام وجودم حس کردم.

>  نگرانی...



۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۹:۲۶
تـــ ـارا

دلم گرفته...

شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۹ ق.ظ

دلم گرفته
بیا برای دلتنگی ام دعا کن!
چیزی در سینه ام دارد غروب می کند
بیا برای غروب های تنهایی ام دعا کن!
مرا که از عشق شکسته ام
برای آبادانی ام
با عشق دعا کن!



> باز جمعه ای دیگر... گذشت....

>> آقا بیا...

>>> مایه آرامش این روزهای من، شما هم دعوت میکنم به شنیدنش:


دریافت




۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۲ ، ۰۰:۳۹
تـــ ـارا

شعبان به نیمه رسید... نیامدی...

دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۴ ق.ظ

السلام علیک یا صاحب الزمان


ای دل شیدای ما گرم تمنای تو

کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو

نیمه شعبان بود روز امید بشر

شادی امروز ماست نهضت فردای تو




> کجایى اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت؟


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۰:۵۴
تـــ ـارا