برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

نان و خرما

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۹ ب.ظ

   آرام قدم برمیداشت، چیزی تا افطار نمانده بود، آنروز هیچ فروش نکرده بود هرچه چند چهارراه واقع در خیابان را بالا و پایین کرده بود، دریغ از یک مشتری... ساکش بر شانه سنگینی میکرد. دیگر رمق نداشت، فقط دلخوش لقمه نان و خرمایی بود که صبح برای افطارش برداشته و در ساکش گذاشته بود. امروز هم باید دست خالی به خانه بازمیگشت. نسخه داروهای پدر را چه میکرد؟
   در این افکار بود که چشمش به پسرک فال فروشی افتاد، جثه نحیفش را روی جدول کنار خیابان ول داده بود و بی رمق به روبرو نگاه میکرد، رنگ پریده و لبان خشکیده پسرک چون خنجری به دلش نیشتر زد، خودش شاهد بود که او هم از صبح دربدر در این چهارراه دنبال فروش فالش بوده، اما در این گرمای طاقت فرسا چه کسی به فکر فال خریدن بود، رفت جلوی پسرک زانو زد، رنگ پریده و بی رمقی پسرک بیش از آن بود. با چند سوال و جواب فهمید پسرک کوچک حتی ناهار هم نخورده است... فکر کرد و دست برد به ساکش و لقمه اش را به پسرک داد. چشمان پسرک برق زد و تندتند تشکر کرد و با ولع شروع به گاز زدن لقمه کرد و او با لبخندی به پسرک خیره شد گویی به زیباترین منظره دنیا نگاه میکند. کمی بعد از جابرخاست و به راهش ادامه داد، صدای اذان از مسجد برخاست، در دل صلواتی فرستاد، این افطار برایش شیرین ترین افطار دنیا بود...





موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۲۵
تـــ ـارا

نظرات  (۲۱)

یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند،
همتا نشود با عطش و داغ لبان علی اصغر..
_____
لینک شدید!
--------
التماس دعای خیر!
پاسخ:
سلام

خیلی زیبا بود شعرتان...

تشـــکر

ملتمس دعا
قشنگ بود
پاسخ:
تشکر
۲۵ تیر ۹۲ ، ۱۵:۰۴ رها پاک سرشت

سلام

من به خودم قول دادم هر وقت این بچه های فال فروش و گل فروش رو دیدم ازشون هرچی داشتن بخرم!!!

آخه خیلی دلم واسه شون میسوزه....

بعد یه سوال.... با  چند سوال و جواب فهمید پسرک کوچک حتی ناهار هم نخورده است...

مگه روزه نبود؟؟؟؟ودلش به اون لقمه ی افطار خوش؟؟؟

پاسخ:
سلام
چه قول خوبی...

خب خودش روزه بود و دلخوش لقمه اش... اما پسرک کوچک روزه نبود...
 خوب
پاسخ:
تشکر
بعضی از عزیز دردانه هاش در عین اینکه با جام بلا "بزرگ" میشن باعث شکر کردن دیگران هم میشن.

شکرا" لالله.

زیبا بود بانو.
پاسخ:
تشکر عزیزم...
شیرین ترین افطار دنیا...
زیبا و مخصوص حال و هوای این روزها
پاسخ:
تشکر
خواهش میکنم
۲۵ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۲ خانم چادری
واااااااااااااای :(((
از دست خودم و این همه ناشکری...
پاسخ:
سلام
 امان از ناشکری هایمان...
۲۶ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۶ صابر قاضی خانی
سلام
و چه زیبا بود این داستان ...
درد دیده ، درد ، درد دیده رو می فهمه ...
التماس دعا ...
پاسخ:
سلام
تشکر...
درست میفرمایید...

ملتمس دعایتان
سلام
الان تو فکر ی پست جدید بودم.
و جالبه بدونید خیلی مرتبط بود با مطلب اخیرتان!
اگر سعادتی باشد می نویسمش.
این اشتراکات ناخواسته جای تعجب ندارد برایمان : )
مثل همان دلتنگیهامان...
و افتخار میکنم به این اشتراکات : )
پایدار باشید و برقرار...
پاسخ:
سلام
این اشتراکات ناخواسته بعداز این همه تکرار، هنوز هم مرا شگفت زده میکند...
حتما حکمتی دارد این اشتراکات
و منهم افتخار میکنم...
تشکر...
در پناه ایزد و زیر سایه مهرش...

ملتمس دعایتان
سـلام
برشما
بـروزیم
پاسخ:
سلام

خدمت می رسیم...
۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۹:۳۴ فرزند آدم
کودکان کار...
ماها راحت میشینیم سر سفره ی افطار اون وقت...
خداکمک کنه
به وبم سر بزنید دوس داشتید همو لینک کنیم
پاسخ:
سلام
این کودکان را خدا یاری دهد...

می آیم...
۲۷ تیر ۹۲ ، ۰۱:۲۰ کوثر ✜عاشق شهید همّت✜
سلام
شرمنده ام همین.
عالی بود نوشتتنون.
احسنت.

اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا امام الخامنه ای
اللهم ارزقنا شهادة قی سبیلک
پاسخ:
سلام
دشمنتان شرمنده...
خواهش...
تشکر...
سلام خیلی زیبا اما ناراحت کننده بود..

امیدوارم خدا هیچ کس رو توی ماه مبارک گرسنه نذاره
پاسخ:
سلام و تشکر
ببخش که خاطرتان ناراحت شد...

امیدوارم...
سلام
التماس دعا
خوش به حال هر کسی که افطار بهش بچسبه البته معنوی
پاسخ:
سلام
محتاجیم...
سعادت میخواهد...
۲۷ تیر ۹۲ ، ۱۹:۰۹ سجاد تنگی
سلام بر شما
خیلی زیبا بود داستان . استفاده کردم .
التماس دعا
پاسخ:
سلام
تشکر..
محتاجیم

ملتمس دعایتان
۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۳ کوثر ✜عاشق شهید همّت✜
سلام
به روزم با:
+منبر مجازی
یازهرا(س)

اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا امام الخامنه ای
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک
پاسخ:
سلام
ممنون از خبرتان
می آیم...
۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۶:۳۳ فرزند آدم
لینکتون کردم...
پاسخ:
سلام
تشکر
لینک میشوید...
۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۸:۱۲ دومین موج وبلاگی صبر ریحانه‌ها

دومین دوره موج صبر ریحانه‌هاست. و دعوت می‌کنیم از تمام کسانی که قلمی در دست دارند و می نویسند و طراحانی که طرح می زنند در زمینه کلی روزه+گرما+حجاب، و موضوعات پیشنهادی:

 

دختران؛ راه‌کارها، تجربه‌ها و تاثیرگزاری حفظ حجاب

مادران؛ راه‌کارهای تربیتی حجاب برای فرزندان و تجربه‌های این راه

همسران؛ من برای حجاب همسر خود چه کرده‌ام؟ (ویژه آقایان)

 

قالب آثار:

 ادبی؛ مینی‌مال، کوتاه‌ نوشته‌های ادبی، شعر و خاطره

 گرافیک؛ پوستر، اینفوگرافی، تصویرسازی

منت می‌گذارید که می‌نویسید و وقت می گذارید، و درنهایت از طریق سایت موج به آدرس Reyhaaneha.ir  و یا ایمیل موج به آدرس Reyhaaneha@gmail.com  نهایتا تا عید سعید فطر در اختیار ما قرار دهید.

توفیق اجباری ِ رفاقت...

فی نفسه نمیشه دوستشون داشت ولی چون کمکت میکنند و باهاشون خاطره داری "باید" دوستشون داشته باشی...

من که اینجوری ام.
پاسخ:
وقتی دوستش داری و دوستش باشی... از بودنش هم بیشتر و بهتر فیض میبری...
سلام
مهمانید
به وبمان...


یاعلی
پاسخ:
سلام
تشکر از دعوتتان...
سلام
داستان زیبایی بود
تحت تاثیر قرار گرفتم
شاد و موفق باشید
پاسخ:
سلام
تشکر عزیزم
همواره در پناه او باشی...

ملتمس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی