برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

ساده...

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۵۲ ب.ظ

وقتی یکی دوبار دل میکَنی، دیگر راحت میشود دل کَندن...

دیگر میتوانی راحت دل بِکَنی از بسیاری چیزهایی که روزی جزء  دلبستگی هایت بودند و فکر میکردی که بدون آنها  شاید نتوان حتی زندگی کرد...

اینجا هم یکی از آنهاست...

شاید روزی دل بِکَنم... خیلی آسان!...



> و آن روز،.... زود خواهد رسید...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۱/۰۴
تـــ ـارا