برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

آب مهریۀ گل بود...

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۲ ب.ظ

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را

آب روشن شد و عکس قمر افتاد درآب

ماه می خواست که مهتاب کند دریا را

کوفه شد، علقمه شق القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

تا خجالت بکشد،سرخ شود چهرهء آب

زخم می خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریهء گل بود والا خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

 

روی دست تو ندیده است کسی دریا دل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را


سید حمیدرضا برقعی


-----------------------------------------

برادر دستانم یاری نمی کند.. خون را از چشمانم پاک کن تا یک با دیگر روی ماهت را ببینم...
   برادر مرا به خیمه مبر.. آخه به رقیه قول آب دادم....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۳
تـــ ـارا

نظرات  (۱)

حضرت ماه!
شبهایمان تار است...
بتاب...

پاسخ:
این شبها، شبهایم تارتر از شبهای دگر است....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی