برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

رقیه جانم...

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۱۵ ق.ظ

 

این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم

من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم

شکر خدا اکنون درون تشت هستی

بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش

من مثل زهرا مادرت ازار دیدم

یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است

سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم

احساس کردم صورتم آتش گرفته

خود را میان یک در و دیوار دیدم

مجموع درد خارها بر من اثر کرد

من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم

(سوغات مکه)توی گوشم بود بردند

کوفه همان را داخل بازار دیدم!


کاظم بهمنی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۰۷
تـــ ـارا

نظرات  (۲)

سلام
چه گره ها که باز میکند این بزرگ بانو با دستان کوچک اما بزرگش!


پاسخ:
الحق... درست میفرمایید بزرگوار...
واقعا زیبا بود . مرسی
به بلاگ منم سر بزن خوشحال میشم


پاسخ:
سلام

تشکر........ اما شما که آدرسی از خودتون نذاشتین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی