آغازی دگر
تو زندگی...
یاد گرفتم وقتی راهی رو رفتم و به هر دلیلی از ادامه راه بازداشته شدم، به دید شکست نگاهش نکنم و از پا ننشینم.
یاد گرفتم اگر شده اون راه رو برگردم و راه جدیدی رو امتحان کنم و با عزمی جزم تر از پیش به راهم ادامه بدم.
یاد گرفتم هیچوقت از امتحان کردن راههای جدید نهراسم و هرچه فکر کنم درست تره با توکل به خدا انجامش بدم، و ایمان داشته باشم که خدا کمکم می کنه، اگر چه در ظاهر اینگونه نیست...
یادگرفتم که مطمئن باشم خدا همیشه همراهمه و اگر تو رسیدن به جایی به مقصد نرسیدم، مطمئناً به صلاح من نبوده و خیر و صلاح من توی یه راه دیگه مقرر شده و حکمتی داره این نرسیدن ها!
حالا! من دقیقاً در ابتدای راه جدیدی هستم که با امید به خدا و توکل به او شروعش کردم. و می خوام با انرژی تمام تا آخرش برم، تا تَهِ تَهـِش!...
دعام کنید....
پی نگاشت:
1- وقتی دوستی نزدیکته، تو همین شهر و دیار، هرچند فرصت دیدارشو نداری، دلت قُرصه که هست... ولی وقتی میشنوی که میخواد بره یه جای دور، هر چند برای مدتی، یهویی دلت خالی میشه... تهی میشی...
2- بوی خوشی میاد،
بوی بهشت!...
اصلا باورم نمیشه...
یعنی میشود که بشود؟؟؟...
3- این روزها پر از حسهای گوناگونم....... خـــــوب... بـــــد...
4- دوباره دانشجو شدن هم عالمی داره.... حسی شیرین....
بلاگفا را منور نمودید با حضور گرمتان!
آرزو میکنم در راهی که قدم بر آن نهادی موفق تر باشی از پیش...
خدا کند که بشود...
بهشت را میگویم...
و اما رفتن عزیزی که...
بغضم امان نمیدهد...