روزی از روزهای خدا....
و باز هم روزی زیبا و خاطره انگیز...
و چه زیبا روزی بود امروزبرایم... در معمولی ترین روزی که آغاز کرده بودم وچه فکر می کردم و چه شد این روز...
روز دیدار دوستی نادیده که مدتها بود آروزی دیدنش رو داشتم، دوستی آسمونی و مهربون، که آرامشش و خدایی بودنش رو در عمق چشمانش میشد دید، و چه زیبا و دلنشین میگفت از اماممان علی(ع)، و نجوای دلنشینش موقع زمزمه دعا چه به دل مینشست....
و چه لحظه ای بود که صدای گرم و مهربون دوستم منو به یه جای آسمونی دعوت کرد، دوستی که لطفش، محبتش و مهربونیش را بارها با تمام وجودم حس کرده ام....
و چه لحظه های آسمونی ای داشتیم ما....
خدا را سپاس می گویم بخاطر داشتن دوستانی که بیشتر رحمتند تا دوست....
خدا را سپاس می گویم توفیق بودن در کنارشان را به من داد...
پی نگاشت: الهی!...ای حیات آفرین، ای اولین و آخرین، ای پدید آرندۀ آسمان و زمین، ای خوب ترین و محبوب ترین!
تو شاهد غیبی، مُبرّا از هر نقص و مُنزّه از هر عیبی،
دانای پیدا و پنهانی، بینای درون و برونی.
(استاد جواد محدثی)
پی نگاشتِ پی نگاشت: امشب قاصدکهای وبلاگمو فوت میکنم به سمت آسمان، به خاطر دوستی که آرزو دارم آرزوهایش برآورده شود...
بعداً گذاشت:
* امامزاده صالح
روز خیلی خیلی خوبی بود .
اما قبول نیست حسودیم شد . همش از باران گفتی که . پس من چی ؟؟؟
اگه یه کلمه هم از ما میگفتی قول میدادم از خجالتت دربیاما