بانوی دو عالم
یه روز یه باغبونی ، یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون باغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتم یه روز و روزگاری
این بوته یاس من می مونه یادگاری
هر روز غروب عطر یاس تو کوچهها میپیچید
میون کوچه باغا ، بوی خدا می پیچید
هر روز غروب عطر یاس تو کوچهها میپیچید
میون کوچه باغا ، بوی خدا می پیچید
اونایی که نداشتن از خوبیا نشونه
دیدن که خوبی یاس ، باعث زشتیشونه
عابرای بیاحساس پا گذاشتن روی یاس
ساقههاشو شکستن آدمای ناسپاس
یاس جوون بگمون ، تکیه زدش به دیوار
خواست بزنه جوونه ، اما سر اومد بهار
یه باغبون دیگه شبونه یاس رو برداشت
پنهون ز نامحرما تو باغ دیگهای کاشت
.
.
.
بانو جان!... چه زجرها که نکشیدی... چه رنج ها که نبردی... چه مصبیت ها که ندیدی... و چه مظلومانه رفتی.....
بانو جان!... ای کاش تمام بانوان و دختران ما به معرفتت می رسیدند، و سعی میکردند گوشه ای از زندگیت، رفتارت، بزرگواریت را سرلوحه قرار میدادند... اونوقت دنیای ما ناب ترین دنیای عالم میشد......
بانو جان!... شفاعتت را میخواهیم........
لیلا زده از چشم خمارش پیداست
امسال بهار بوی زهرا (س) دارد
سالی که نکوست از بهارش پیداست
یا زهرا...