یه دوستی نــاب
یکــی بود، یکــی نبود، دوتـا دوست بودن که خیلی بهم دل بسته بودن و خیلی بهم شبیه بودن، خیلی کاراشون، خیلی رازاشون، خیلی حرفاشون بهم شبیه بود و این شباهت باعث شده بود که اونا بهم نزدیکتر بشن. اولش بحث استاد و شاگردی بود و یکی به اون میگفت استــــاد .... اما کمی بعد مثل دوتا خواهر شده بودن و رازشون و درددلهاشون رو توی گوش هم زمزمه میکردن... همدیگرو دلداری میدادن...
یه روزی یکیشون که مهــربون تر بود اون یکی رو برد یه امامزاده1 که خیلی با صفا بود و خیلی دلشون رو آروم کرده بود... اونا یه دوست هم داشتن که خیلی معصومانه شهید شده بود و اونجا خوابیده بود برا همیشه و یاد اون دوستشون همیشه باهاشون بود...
یه روز دیگه هم اون یکی این یکی رو برد یه امامزاده2ی با صفای دیگه، که اینبار این یکی دوست خوشش اومده بود از اونجا؛ و خیلی بهشون زیارت چسبیده بود و باز آرومشون کرده بود. آخه این دوتا دل بیقراری داشتن که هیچ مرحمی برا دلشون پیدا نمی کردن جز زیارت.... اون دو تا باهم قرار گذاشتن که ازین به بعد به امامزاده های دیگه هم برن و اینجوری بیشتر باهم باشن و آروم باشن...
اما یکیشون همیشه به اون یکی یه جورایی زحمت میداد و اون یکی چون خیلی مهــربون بود مهــربانانه به اون محبت میکرد و گاهی خجالتش میداد و اونو تو دلش پشیمون میکرد از رفتنشون آخه احساس میکرد داره دوست مهربونشو اذیت میکنه...
گاهی وقتا اون دوتا بهم میگفتن مهـــربون.. گاهی اون یکی به این یکی میگفت، گاهی هم بالعکس، اما هربار بعد از گفتن این کلمه، هرکدوم به اون یکی میگفت خودتی و اینکار چند بار تکرار میشد و بعد هردوشون میخندیدن...
الهی که دوستیشون ابـــدی باشه و همیشه شـــاد باشن........ الهی که همه دوستی ها اینقدر پاک و زیبا باشه و همه دوستی ها پایدار همیشگی باشه...
1- امامزاده علی اکبر (ع)
2- امامزاده عینعلی و زینعلی (ع)
پی نگاشت: کی میگه فرشته تو آسموناست؟؟؟....... من امروز رو زمین دیدمش و هر لحظه هم حسش میکنم...
در وبلاگ:( لشکر 25 دات بلاگفا دات کام)