برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

اگر غار غار نمی کرد...

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۲ ب.ظ



هر وقت حسن آقا را می بینم می گویم: خب چطور شد؟ موفق شدی؟

می گوید: نه نشد باز غار غار کرد.

می گویم: آخر مرد حسابی مگر مجبوری؟

می گوید: چیکار کنم هر کاری بگی کردم نرفت.

می گویم: از اول نباید این کار را میکردی.

می گوید: آخر تو دلت می آمد توی آن برف و سرما ولش کنی؟

می گویم: نه، اما بنده خدا اینطوری خودت گرفتار شدی که...



می گوید: آمدم ثوابی کرده باشم، دلم نیامد میان آن برفها بگذارمش. بالش زخمی شده بود و خون زیادی ازش رفته بود. بیچاره توی آن غروب سرد تا صبح دوام نمی آورد یا یخ میزد یا خوراک حیوانهای وحشی می شد.

مکثی می کند و می گوید: نمیدونی وقتی بالش را بستم و جلوی بخاری گذاشتمش چطور آرام گرفت و با چشمهاش چطور از من

تشکر می کرد.

می گویم: ثواب بزرگی گردی، واقعا از مرگ نجاتش دادی... ولی خب حالا از دستش نمی تونی خلاص بشی.

نگاهی از سر نا امیدی به من کرد و آهی کشید و گفت: چه کنم؟ حیوان بیچاره انگاری جایی نداره...

می گویم: میتواند پرواز کند؟

می گوید: آره، خوبِ خوب شده. چندبار روی پشت بام پرش دادم ولی یه دور تو آسمان زد و برگشت و غارغار کرد.

می گویم: چند روزی بگذارش بیرون و بی محلش کن. شاید برود.

می گوید: این کار را کردم اما از بس پشت در غار غار کرد که صدای همسایه ها در آمد و مجبور شدم بیارمش تو اتاق. تازه...

چندین بار بردمش چند محل آنطرف تر ولش کردم اما تا رسیدم خانه دیدم جلوی در منتظر من است و غار غار می کند.

ریشم را می خارانم و می گویم: عجب!...

و سری تکان می دهم.

می گوید: توی خانه هر جا می روم چون بچه ای دنبالم راه می افتد و غار غار می کند.

از من جدا نمی شود و دیگر انگار شده جزئی از من...

می گویم: چاره ای جز تحمل نداری...

می گوید: راستش را بخواهی منهم به او عادت کرده ام ولی آخر صدای غار غارش امونم را بریده و  خواب خودم و همسایه ها را گرفته. دیگر همسایه ها چپ چپ نگاهم می کنندو غرغر می کنند که صدای این کلاغو خفه کن.

می گویم: عجب!

ادامه می دهد: تازگیها صاحبخانه جوابم کرده، میگه دخترم از صدای کلاغت می ترسد. یا شرش راحت شو یا خودت و کلاغت از  اینجا بروید.

بعد از مکثی می گوید: تازگی هر وقت دختر همسایه پایینی را می بیند، می خواهد نوکش بزند.

می گویم: کدام  دختر؟ همان که نشانش کردی؟

با سر حرفم را تایید می کند. و با عجله گویی چیزی به یادش آمده، راه میفتد و می رود.

می گویم: حسن آقا کجا؟

دستی تکان می دهد و همانطور که با شتاب دور می شود می گوید: یادم نبود در خانه باز است حتما باز صدای غار غارش مزاحم همسایه ها شده است.

چند روز بعد، دوباره حسن آقا را گرفته و ناراحت می بینم.

بعد از سلام و احوال پرسی می گویم: چه شد باز غار غار می کند؟

آرام می گوید: نه... دیگه نه!

می گویم: چطور؟

با ناراحتی سری از سر تأسف تکان می دهد و می گوید: آن روز که از تو جدا شدم رفتم دیدم نیست و غار غار نمی کند. اول فکر کردم که رفته ولی بعد صدای آب مرا به حمام کشان، با کمال تعجب دیدم قفسش در وان شناور است و حیوان بیچاره در قفس مُرده است.

بعد از تحقیق و پرس و جو فهمیدم برادر کوچک ملیحه نامزدم به خاطر اینکه کلاغه خواهرش را نوک زده انتقام گرفته و او را در وان حمام خفه کرده.

حالا دیگر بغض گلوی حسن آقا را گرفته بود و سرش را اندخت پایین و رفت.

و من در بهت و حیرت نگاهش می کردم. بیچاره حسن آقا انگار بچه اش را از دست داده بود.


برداشتی نو از داستان ("سبز، مثلِ طوطی سیاه، مثل کلاغ" اثر هوشنگ گلشیری)




> این داستان را برای درس روش تحقیق این ترم نوشته بودم، بصورتی که پنج خط اول را استاد نوشته بودند و گفته بودند ادامه اش را خودتان در قالب داستان بنویسید. خیلی بنظرم مشکل بود و بااینکه قبلا هم داستان می نوشتم، برایم دشوار بود.. خلاصه بعد از کلی فکر و تلاش این از آب دراومد...

 

 

 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۲/۰۷/۰۴
تـــ ـارا

نظرات  (۲۶)

خیلی خوب بود...
البته به نظرم قار قار درسته :)
پاسخ:
بح بح چه عجب ازین ورا؟!!
راه گم کردین؟

والا ماهم میدونیم قارقار درست تره اما استادمون غارغار نوشته بودند...
۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۹ اشکی برای ظهور
طیب الله
پاسخ:
:)
سلام
خیلی قشنگ بود. ادامه داستانو خیلی خوب گفته بودید.
...........
......
...
امان از فضولیه مردم امان
پاسخ:
سلام
چشمانتان قشنگ...
.
.
.
امان...
۰۴ مهر ۹۲ ، ۱۹:۱۹ بی نشون ...
اووووه
خیلی قشنگ بود
جدی میگم
خیلی خوب شده گلی 
هم کوتاه نوشتی هم کامل
لایک
یا علی.
پاسخ:
تشکر... لطف دارید


یاعلی
سلام
میزبانیم با

http://zareh.blog.ir/post/103

 یا علی
پاسخ:
سلام
خدمت میرسیم

بابا درسخون!!!

الان من دقیقا گرفتم شما رشتتون چی!!

عالی بود..بنده خدا داداش نامزدشم بود نمیتونس حرفی بهش بزنه...امان از دست این عشق و عاشقی...

پاسخ:
واقعا؟؟! میشه بگید چی حدس زدید؟
ممنون از لطفتان
۰۵ مهر ۹۲ ، ۰۷:۴۷ *** رک و راست ***
سلام علیکم
قار قار درست است نه غار غار

یاعلی
موفق باشید.
پاسخ:
و علیک سلام
والا ماهم میدانیم قارقار درسته اما استادمان اینطور نوشته بودند...

علی یارتان
به همچنین
۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۰:۳۲ ... خادم الزهرا
سلام
وفقک الله...
التماس دعا
پاسخ:
سلام و تشکر

محتاجیم
۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۹:۵۰ خادم الحسین (علیه السلام)
سلام
به روزم با مطلب"فضیلت تسبیحات حضرت زهــــــــــــــــــرا(س)"
پاسخ:
سلام
می آیم حتما
۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۵:۲۴ خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

دعوتید به  چفیه...تازه به راه افتاده ولی منتظر حضور شما ان شاء الله

اگر ارادتمند رزمنده ها هستید ...بسم الله

التماس دعا

پاسخ:
سلام
ممنون از حضورتان و دعوتتان...
حتما می آیم...

محتاجیم به دعایتان


۰۶ مهر ۹۲ ، ۲۰:۲۱ گرفتِ یار

وای چه جالبناک..

بازم به وفای حیوانات...

موفق باشید.

پاسخ:
سپاس
بله درست می فرمایید...
پایا باشید

باسلام 
 خوشحالم به مهمانی چون شما...

http://zareh.blog.ir/post/118

با علی
پاسخ:
...
سلام
 بهانه است...

http://zareh.blog.ir/post/121
 
پیشاپیش از حضورتان ممنونم.
پاسخ:
سلام
ببخشید با تاخیر آمدیم
سلام
پاسخ:
سلام
آمدم اما با تاخیر...
۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۹ محمد باقر کمالی
سلام 
بسیار زیبا
بروزیم 
یاعلی
پاسخ:
سلام
تشکر
می آیم
یاعلی
۱۰ مهر ۹۲ ، ۲۰:۴۲ محمد فرضی پوریان

با سلام خدمت شما و عرض ادب. من این صفحه از وبتون رو خوندم مطالب خیلی خوبی نوشته بودید. دستتون درد نکنه و خدا خیرتون بده. اما به عنوان پیشنهاد عرض می کنم: اگه بتونید تو وبتون از مطالب مذهبی مثل احادیث اخلاقی معصومین (علیهم السلام) یا داستان هایی از زندگانی اونا یا مباحث اعتقادی و کلامی و سوالات روز و جواب اونا استفاده کنید خیلی خوبه نه؟ در حال حاضر همون طور که خودتون اشاره کردید. دشمن با جنگ نرم در تقابل اعتقادات جوانان ما قدم بر می دارد و تلاش می کند اعتقادات و فرهنگ ما را تغییر دهد که در صورت موفقیت به پیروزی حقیقی دست یافته است. لذا ما نیز باید با تقویت اعتقادات و نشر مبانی اصیل اسلامی با این هدف مقابله کنیم.

با تشکر. موفق باشید.

پاسخ:
سلام
سپاس از حضورتان و نظرتان
۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۴:۵۰ سید مهدی حاجی آبادی
سلام رحمت...
تا الان از گلشیری نخونده بودم..خیلی جالب بود...حتما شروع میکنم ازش...
پاسخ:
سلام بر شما
قابل نداشت...
یادش بخیر....دانشگاه چقدر کلاغ داشت....

 سلام
کجایی...؟
پاسخ:
...
۱۲ مهر ۹۲ ، ۱۲:۳۲ *** رک و راست ***
به روزم.
یاعلی
پاسخ:
می آیم
یا علی
۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۳:۵۱ بی نشون ...
وصال حیدر و یارش مبارک
وصال یاس و دلدارش مبارک
از الطاف و عنایات الهی
رسیده حق به حقدارش مبارک
(تعجیل در فرج فرزندشان مهدی (عج) صلوات)
پاسخ:
تشکر
اللهم صل عل محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۳ ماوای قلم
مرسی از داستانتون

بروزم
پاسخ:
تشکر

می آیم

مسیح اگر به آسمان عروج کرد

چشم انتظار ظهور تو بود

و حسین علیه السلام

آنروزکه در قتلگاه آرام گرفت

به امید قیام تو سر بر آسمان دوست سائید

که:

این الطالب بدم المقتول بکربلا ...
پاسخ:
یـــا حسین
بیش از هزار بار خوانده ام....

شما چطور؟

http://zareh.blog.ir/post/107
پاسخ:
خدمت می رسیم 
۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۰:۰۳ سرباز طلوع

***سلام همسنگری...

ببخشید منو از اینکه چند وقتی نبودم و لیاقت حضور در محفل شما رو نداشتم...

آخه...اگر دیر آمدم مجروح بودم...اسیر قبض و بسط روح بودم...

اما دوباره برای کمی مزاحمت آمدم...

اگر ما رو لایق میدونی، اینبار با شش مطلب بروز شده در خدمت شما هستم...***


+ یازهرا(سلام الله علیها)

پاسخ:
سلام بزرگوار
شرمنده نفرمایید... خودم هم مدتی نبودم
انشالله سلامت باشید... مراحمید
خدمتتان میرسیم...

یازهرا
پس بالاخره شاخ غول را شکستید
: )
پاسخ:
بعــــــله.... :)

اما نظرتان را ندادیدها
دوست داشتم نقدش می کردید
خیلی قشنتگ بود...استعدادتون خوبه...بیچاره کلاغه...یاد کفترا افتادم...!!

پاسخ:
تشکر از لطفتان...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی