برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

بازهم زمین لرزید...

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۱۰ ق.ظ

چند روزیست حالم روبراه نیست، به چند دلیل، حتی حال و حوصله اومدن به اینجا رو هم نداشتم. به خاطر یکی از دوستانم که خیلی سخت داره امتحان میشه، به خاطر دوست عزیزی که فهمیدم مدتیست ناخوش است و من نگرانش هستم، به خاطر یکی دیگر از دوستانم که مدتیست چراغ خونۀ وبلاگش خاموشه و هر بار بر حسب عادت میرم اونجا دلم میگیره و از همه مهمتر به خاطر خبر بد زلزله و زیر آوار ماندن عده ای از هموطنانم....

زلزله.... ازش نفرت دارم و دلم آشوب میشه، وقتی زمین تو نقطه ای از این عالم می لرزه دل من هم، بلکه تمام بدنم میلرزه، این بلای طبیعی در عرض جند لحظه همه چیزو زیر ورو میکنه و نابود میکنه، و به اندازه یک دم میتونه تمام هستی یک نفر رو نابود کنه، خیلی وحشتناکه یک لحظه با یک لرزش، به خودت بیای و ببینی که تمام زندگیت و داراییت تبدیل به آوار شده و حتی عزیزانت هم زیر همون آوار که روزی تمام زندگیت بوده مونده، خیلی سخته که چشم بازکنی و خودتو زیر خروارها خاک ببینی و وقتی نجات پیدا میکنی میبینی که همه چیزت رو از دست دادی و به یکباره تنهایی و بیکسی و بی خانمانی همه باهم نصیبت شده.... چقدر رنج آوره که علاوه بر اینها میبینی که بخشی از بدنت هم از دست دادی یا برای یک عمر معلول شده باشی....

و چقدر اینها همه برای ما که دوریم بغض آوره و ناراحت کننده است، چه برسه برای اون شخصی که بااین فاجعه روبرو شده....

برای شادی روح افرادی که توی این ضایعۀ عظیم ازدست دادیم فاتحه ای بخوانیم و برای صبر بازماندگانشان دعا کنیم...


روزی از روزها

در ماهی عزیز

در عصری سوزان

در آذربایجان

زمین می لرزد

می بلعد شهر را

خانه ها را یک آن

در مینوردد

همه جا آوار

مردمان در خاک

لبهای تشنه،

نه از پی آبند

زبانها روزه

کمک گویانند

دستهای لرزان

عده ای گریان

کودکی عریان

بیکس و حیران

شیون ها، اشکها

در غم هجران

بُهت ها، حیرت ها

زخم بدنها

غصه دلها

...

باید بگریی به حال آنها

اشکی بگیری از گونه هاشان

یاریشان کنی تا حد امکان

 

به یاد حادثه تلخ زلزله آذربایجان

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۲۷
تـــ ـارا

نظرات  (۵)

غمگینم و داغدار از مصیبت هم وطنانم.

پاسخ:
خدا صبر دهد..........
خیلی سخته
امتحان الهی است
هر لحظه ممکن است این اوار بیرحم بر سره ما هم بیاد
خدا صبرشون بده
خدا بلا رو دور کنه از همه

پاسخ:
خیلی...
بله امتحان و تقدیر الهی است...
آمین...
خانه ای خواهم ساخت:
مادرم گریه نکن اشک نریز شکوه نکن
پدرم او دگر رفتنی است بسپارش به خاک
دختری از بی پدری میترسد
کودکی در شکم مادر خویش میمیرد
خشت اول را من میگذارم از جان
خانه ای میسازم برای اذربایجان
شاعر: علی رمضان پور

سلام اجی جون اره شایدقسمت بوده

ایشاالله هرچی خدا بخواد همون بشه.
پاسخ:
سلام آجی جونم
انشالله هرچی قسمت خوبه برات رقم بخوره
کوتاهی دستانم را به بلندی ستاره های اجابت برسان

عید سعید فطر مبارک


پاسخ:
عید تو هم مبارک عزیزم
۳۰ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۵۱ رُزا جووونی
خداوند به این هموطن های عزیز صبر بده.خیلی ناراحت شدم اصلا مگه میشه آدم ناراحت نشه؟
انشالله حالت بهتر بشه و دوست عزیزت هم از امتحان سربلند بیرون بیاد و،دوست گلت هم که ناخوشه سرحال و سلامت باشه،و دوباره به هم سر بزنید.و اون دوست عزیزت هم که چراغ وبلاگش خاموشه سالم باشه و زودی بیاد.

امیدوارم همیشه روبراه باشی مهربونم

پاسخ:
وقعا خدا صبرشون بده...
ممنون از دعاهای خوبت مهربونم
من هم امیدوارم همه داشته های خوب رو داشته باشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی