برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

قرار سالانۀ نمایشگاهی...

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۳۴ ق.ظ

دیروز یعنی روز شمبه قراربود با دوتا از دوستای خوبم سمیرا جون و ریحانه جون بریم نمایشگاه کتاب،  و درواقع جلسه معارفه این دوتا دوست گلم هم بود،... که از بد روزگار سمیرا جون ناخوش شد و نتونست با ما بیاد، خیلی نگرانش بودمو شب گذشته همش براش دعا میخوندم، صب که اس ام اس زد نمیام خیلی غصه ام گرفت، حدود ساعت 9 ریحانه جون اومد و اولش تصمیم گرفتیم نریم اما بعد دیدیم نمیشه، برا همین با آژانس راهی شدیم. اونجا هم که رسیدیم همش به یاد سمیرا بودم و تو دلم نگرانش بودم و دعاش میکردم...
و اما ریحانه جون که همیشه خیلی بهم لطف داره و همراه همیشگی منه، سال گذشته هم با من اومده بود نمایشگاه و خیلی بهش زحمت داده بودم، راستش امسال روم نمیشد مزاحمش بشم که خودش پیشنهاد داد و منم از خدا خواسته قبول کردم... امسال هم ریحانه مهربون نمیذاشت آب تو دلم تکون بخوره همه حواسش به من بود و نذاشت حتی یه کتاب حمل کنم و خودش طفلکی هم بارهای خودش و هم بارهای منو گرفته بود... همش هم بهم میگفت نگران  حملش نباشم و هرچی میخوام بخرم... بخدا خیلی مهربونه و به من لطف داره...
  اونجا تو شبستان شروع کردیم به گشتن و خیلی کتاب خریدیم.. من که علاوه بر کتابهای مختلف، یه نهج البلاغه، یه زندگینامه حضرت فاطمه (س)، یه دیوان حافظ و یه کتاب فتح خون شهید آوینی رو که تعریفشو از سمیرا جون شنیده بودم خریدم، اینجا بود که ریحانه جون گفت این کتاب توصیه سمیرا جونه؟ و من در کال تعجب گفتم بله... یه چیز جالب دیگه هم بود ما از اولین کتاب که خریدیم تا آخرینش، یه دیالوگ ساده رو به هم میگفتیم، هرکدوممون که کتابی انتخاب می کردیم و تصمیم به خرید میگرفتیم بهم نگاه میکردیمو میگفتیم به منهم میدی میخونما.... دیگه این آخریها تا بهم نگاه میکردیم و این جمله رو بگیم خندمون میگرفت....

آخ که چقدر یاد سمیرا باهام بود..........
 یه ماجرای خنده دار دیگه هم برامون پیش اومد تو یکی از غرفه ها به فروشنده پر چونه و خوش زبونی برخوردیم که من تا یه کتاب رو قیمت کردم گیر داد که باید بخریو تخفیف خوبی میدمو تو بااین همت اومدی نمایشگاه منم یه تخفیف ویژه میدم، طفلی دوستم اومد برام کلاس بذاره و تا گفت دوستم استاد کامپیوتره دیگه ول نکرد... حالا کتابه 4 جلدی از قراره 75 هزار تومااااان....کله ام سوت کشید و دائم میگفتم نه ترجیح میدم برندارم، مرسسسسییییی، شما ضرر میکنییییید، نه، یه کتاب برمیدارم، و رو هرکتابی انگشت میذاشتم اصلا قیمتشو نمیگفت....خدا میدونه که ما با چه ترفندی از دستش خلاصی یافتیم و وااااای که چقدر خندیدیم.....
بماند که به دنبال یکی از غرفه ها بودیم و تا آخر شبستان رفتیم و تازه فهمیدیم که همون اوایل بوده و دست از پا درازتر برگشتیم تا پیداش کردیمو شونصدتا کتاب ازش خریدیم....
حدود ساعت 5 هم خسته و کوفته برگشتیم خونه و چقدر هم موقع تقیم کردن کتابامون خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم.... ریحانۀ من خسته از بارها و من خسته از تلاش مضاعف راه رفتن با عصا....
و در آخر، ریحانۀ مهربانم ازت خیلی ممنونم که دو ساله همراهیم میکنی و با محبتهای بی دریغت منو شرمنده اون دل مهربون و دریائیت میکنی.... خیلی دوستت دارم.... الهی که به آرزوهات برسی و اون دعایی که گفتی برات بکنم هر چه زود تر برآورده بشه.....


پی نگاشت 1: آخر شب با دیدن کتابهام رویهم، وجدان درد گرفتم، که دوستم چطور اینارو حمل کرده و ذر دل گفتم کاش نصفشونو نخریده بودم..........


پی نگاشت 2: دیشب میخواستم آپ کنم اما آخرشب از خستگی بیهوش شدم.....


پی نگاشتِ پی نگاشتها: امروز یه هدیۀ خاص از یکی از شاگردهام به مناسبت هفته معلم گرفتم، یه هدیه ای که می دونم با علاقه و شوقی خاص تهیه شده و یکی از بهترین هدیه ها و خاص ترینشون بوده... یه لاک پشت کوچولوی سبز رنگ و باهوش... ( چند وقت پیش تو یه بحث آزاد کلاسی از حیوونا و جونورها حرف میزدیم که من گفته بودم ازین لاک پشت کوچولوها خیلی خوشم میاد....) و برام جالب بود که یادش بود و چه خلاقانه هدیه اش رو انتخاب کرده بود....

پیِ پی نگاشت: راااسسسسستی اسمشم به انتخاب سمیرا جون گذاشتیم شــــــلمـــــــــــان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۱۸
تـــ ـارا

نظرات  (۱۰)

درج رایگان آگهی عکسدار شما بدون محدودیت زمانی
می اگهی ====== نماد تبلیغاتی متفاوت
برای تبلیغات رایگان عکسدار به سایت ما مراجعه نمایید
www.meagahi.ir
واااااااااای خوش به حالتون. اصن بوی اونهمه کتاب نو، منو میبره تو رویا! چه برسه به دیدن و خریدنشون
من که هنوز تو عمرم یه بارم نرفتم این نمایشگاه کتاب! آرزو شده برام!
خداروشکر که بهتون خوش گذشت عزیزم.
وای یه لاک پشت باهوش! چه هدیه ی هیجان انگیزی
فدای تو معلم مهربووووووووووووون
انشالله هم ریحانه جون و هم شمادوست گلم همیشه شاد و سرحال باشین.
فدای تو
یا علی

پاسخ:
انشالله یه روزی بیاد باهم بریم نمیشگاه کتاب عزیزم....
انشالله هم تو و هم سمیرا هم همیشه شاد و سرحال باشین...
خدا نکنه نازنین
سلااااااااااااااااااام عزیز دل جان من ببخش که نتونستم بیام.اما میدونی که دلم پیش شما بودایکاش من بودمو به ریحانه جون کمک میکردم.فدای این دخمل مهربون بشم من
میدونی اصنشم چیه؟تو انقد مهربونی همه دوست دارن هوار تاهمه عاشقت میشنو برات شلمان جون میخرن.من که شلمان ندارمتازشم یه روزی میام کبابش میکنم و میخورمششلمان کبابی به به...

پاسخ:
سلام فدای تو... مهربونی از خودته...
وای شلمان منو میخوای کباب کنی؟؟؟ نه!.... نمیذارم... تازشم دلت نمیاد اگه ببینیش عاشقش میشی......... دیگه دلت نمیاد بخوریشششش
ببخشید خانوم شما چرا اینقد به حرف سمیرا گوش میدی؟ خب اسمشو بذار.........
بذار.............
نمیدونم یه چیز دیگه بذار مثلا زمبه یا سگارو
ولش کن این دختره لوس نونورو

پاسخ:
خانوم یا آقای یه نفری.... سمیرا جونم اصن لوس یا نونور نیستا... گفته باشم... مواظب حرفات باش...... تازشم همش به حرفاش گوش میدم... چیکار داری خب.... وقتی سمیراجون به حرفام گوش میده و هروخ میگه "چشم خاله" و من دلم براش پر میکشه... اونوخ من به حرفش گوش ندم؟؟؟ ... نمیشه اصن جا نداره... شلمان همون شـــــلــــــمـــــانه!!!
ببخشید خانوم لفطا شیرینی کتاباتون فراموش نشه

پاسخ:
چشششششششششم به روی چشمم!.... حتما...
دوس جونم ازت یه عالمه ممنونم که اینهمه بیادم بودی و از نمایشگاه با اون وضع آنتن دهیش بهم اس میدادی و زنگ میزدی.تو خیلی خوبی و مهربون
خوش بحال من که تو رو دارم فرشته جونی خیلی ماهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم.... تو خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی ماههههههههههییییییییییییییییییییییییییییییهههی... خبر نداریییییییییییییییییییییییی
من ریحانه رو میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ریحانه جونیییییییییییییییییییییییی

پاسخ:
ریحانه هم خیلی دوس داره تو رو ببینه
دوستان عزیز اگه خاطرتون باشه کارتون خرس بامزی که عسل خیلی دوست میداشت لاک پشت خوابالویی تو اون بود به اسم شلمان!!!!
منظورم همونه.
حالا تارا جون میگن باهوشه احتمالا توهم زده اونم از نوع فانتزیش
اللهم اشف کل مریض


پاسخ:
خیلی ممنون ... نظر لطفتوووووووووونه
تشکر از دعاتون.............
باز من شما دوتارو تنها گذاشتم کل تعارفارو تیکه پاره کردین؟
تارا جون کاش عکس این شلمانو میذاشتی دلمون آب شد!

پاسخ:
چی کارکنیم... سعی کن تنهامون نذاری باران جونم
چشم میذارم عکسشم.....
تارا جونم شما همیشه به من لطف داری.من هیچ کاری نکردم.فقط وظیفه دوستی و ادای محبت های شما بود.
سمیرای عزیزم منم خیلی مشتاق به دیدنت هستم . امیدوارم به زودی به آرزوم برسم.

روز معلم و روز مادر رو به معلم های امروز و مادر های فردا (منظورم شما 2 تا دوست نازنین) تبریک میگم.
عاشقتونممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

پاسخ:
واااااااااااااااااااااااااااااااااااای ممنونم ریحانه جونم! که اینجایییی.... مهربونم...عاشششششششششششقققققققققتتتتتتتتتتتتتتم .... فدات
روز مادر توام مبارک باشه عزیییییییییییییییییزم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی