برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

Title-less

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۱، ۰۶:۵۶ ب.ظ

 دیدی‌که رسوا شد دلم        غرق تمنا شد دلم
دیدی‌که رسوا شد دلم        غرق تمنا شد دلم
   دیدی‌که من با این دل        بی‌آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی        بر زلف او عاشق شدم           عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من         غافل شود از یاد من         قدرم نداند
فریاد اگر ازکوی خود        وز رشته گیسوی خود       بازم رهاند
دیدی‌که رسوا شد دلم        غرق تمنا شد دلم
....................
دیدی‌که من با این دل       بی‌آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی        بر زلف او عاشق شدم          عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من        غافل شود از یاد من         قدرم نداند
فریاد اگر ازکوی خود      وز رشته گیسوی خود        بازم رهاند
دیدی‌که رسوا شد دلم          غرق تمنا شد دلم
....................
  درپیش بی‌دردان چرا          فریاد بی‌حاصل‌کنم
گرشکوه‌ای دارم ز دل          با یار صاحبدل‌کنم
   وای به دردی که درمان ندارد         فتادم به راهی‌که پایان ندارد
 ....................
       ازگل‌شنیدم بوی‌اومستانه‌رفتم سوی‌او        تاچون غبارکوی‌اودرکوی‌جان‌منزل‌کنم
   وای به دردی که درمان ندارد        فتادم به راهی‌که پایان ندارد
دیدی‌که رسوا شد دلم        غرق تمنا شد دلم
   دیدی‌که درگرداب غم       از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون      امواج دریا شد دلم
افتادم و سرگشته چون      امواج دریا شد دلم
دیدی‌که رسوا شد دلم         غرق تمنا شد دلم
دیدی‌که رسوا شد دلم         غرق تمنا شد دلم

شاعر: رهی معیری

 

پی نگاشت: امروز با شنیدن این ترانه بی اختیار اشک تو چشام حلقه زد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۱/۲۴
تـــ ـارا

نظرات  (۵)

کیست؟
کجاست؟
ای آسمان بزرگ
در زیر بالهای خسته ام
چقدر کوچک بودی تو.
زنده یاد حسین پناهی
دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
.............
بسیار زیبا بود تارا جان

پاسخ:
تشکر عزیزم
سلام عزیزکم
زدی تو خط رهی!عاشق شدیا


پاسخ:
عزیز جان قدیما تو خط رهی بودم..... تازه یاد جوونی ها افتادیم....
خیلی قشنگ بود تارا جان. خیلی خوشحالم کردی که بهم سر زدی
اجازه دارم لینکت کنم عزیز؟

پاسخ:
عزیزم ممنون....
باعث خوشحالیمه ... با کمال میل من هم لینکت میکنم...
جوونی کجایی که یادش بخیر

پاسخ:
شما که اول جوونیتونه... مارو بگی یه چیزی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی