برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

برگــــــ برگــــــِ دفتــر زندگــی مــن

قصـه نیستم تا بـگــویی
نغمه نیستم تا بخـوانی
صدا نیستم که بشـنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

خسته ام!
خسته از این راه، از این جاده
این راه به کجا می رود؟
این جاده راه به کجا دارد؟
کاش می دانستم
ته این جاده کجاست؟
نفسم گیر افتاده است در حجم تنم
تـَوان پاهایم را از دست داده ام
گویی در حصاری گیر افتاده ام
اما چه کنم
باید بروم...
هوا گرم است
من عطش دارم
تشنه ام
تشنۀ جرعه ای آب
که گلو تازه کنم
اما مانده ام
بغض گلویم را چه کنم؟
اشک چشمانم را چه کنم؟
دیگر تاب ندارم
چه سخت و ناممکن شده است
ادامۀ این راه،
ای کاش دستی بود
آغوشی بود که مرا در خود میکشید و
با خود می برد
به سوی نور، به سوی ابد
و نمی ماند ردپایی از من.....


˜*°•.•°*"˜¯`´¯˜"*°•.•°*˜

با خشونت هــــــــــــرگـــــــــــــــز

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۱، ۱۲:۱۱ ق.ظ
امروز این شعر از طریق ایمیل از یه دوست قدیمی به دستم رسید، خیلی آدمو بفکر وا میداره.

نمیدونم این شعر از کیست ولی خیلی زیباست

سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

               با خشونت هرگز...
                            با خشونت هرگز...
                                        با خشونت هرگز...
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۱/۲۴
تـــ ـارا

نظرات  (۹)

بسیار زیبا بود امید که هنگام خشم قدری تامل کنیم.

پاسخ:
با تشکر......... امیدوارم.......
ای جانـــــــــــــم. چقدر خاطرات کودکی برام تداعی شد. ولی برعکس اکثر مردم، من اصلا دلم نمیخواد برگردم. تلخ بود و سخت گذشت...
خیلی قشنگ بود تارا جان.
موفق باشی.
یا علی.

پاسخ:
آخی.... ببخش که خاطرات تلخت تداعی شد.....
واااااااااااای اشکم دراومد
سلام اتفاقا امروز آخرین جلسه کلاسای روزای چارشمبم بود از بچه ها طبق روال همیشگی خواستم اگه پیشنهاد یا انتقادی دارن ارائه بدن و منو کمک کنن برای بهبود کلاسای بعدی یکیشون گفت اگه میشه یه کم تنبیهمون کنید تا بیشتر کار کنیم و پربارتر باشیم.تصمیم گرفتم از این ببعد تو کلاس یه خط کش آهنی بزرگ ببرم چون دیدم آوردن شیرینی برای جلسه بعد خیلی جواب نمیده.حالا کار درستیه؟؟؟؟

پاسخ:
ولی امیدوارم از فردا که کلاس پنشنبه هاس شروع نکنی... [شکلکی که ناخن می جوه][بغض]
البته بعضیام مشخاشونو نمینویسنا ینی شبی که میخوان بیان کلاس تن تن مینویسن

پاسخ:
آخه اون بعضیا از بس مشغله دارن...
یه صری اض آدما حم حمش قلت دیکطه ای دارن!!!نمیدونم پص کی میخان خوندن نوشطن یاد بگیرن؟؟؟حرچیم اظ رو قلتاشون مینویثن اسلا اثلا درص نمیشن.حمش خالح دیکطه ای باید بحشون بگه اظ رو قلتا دح بار بنویص

پاسخ:
اون بعضیا که مشخاشونو دقیقه نود مینویسن، از بس دارن غلطای اون یه سری رو میگیرن دیکته شونو صحیح میکنن و جریمه هاشونو خط میزنن وقت ندارن خب....
اینجوریه؟؟؟؟؟؟(متفکر)


پاسخ:
ببینم مگه من از فعل معکوس استفاده کردم تو این پست؟؟؟
ما میگیم خشونت هرگز... بعد خانوم خانوما خشونت به خرج میدن... عجب...[متفکر][سرتکون دادن]
سلام خودمونیم جذبه رو داشتی امروز
نخند خب نمیتونم بعد هر جذبه خودم هی هی هی هی میخندم

پاسخ:
واااای از ظهر تا حالا هروقت یاد صب افتادم خندم گرفت...
ولی خوب پیش رفتی... خوشم اومد وقتی کلاس غرق سکوت شد.... [تشویق]
ماییم دیگه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی